بازخرید

معنی کلمه بازخرید در فرهنگ معین

(خَ )(مص مر. ) مزایای قانونی ای که یک کارگر یا کارمند پس از مدتی خدمت در یک سازمان یا شرکت دریافت می کند و از ادامة کار در آن سازمان دست می کشد.

معنی کلمه بازخرید در ویکی واژه

riscatto
مزایای قانونی ای که یک کارگر یا کارمند پس از مدتی خدمت در یک سازمان یا شرکت دریافت می‌کند و از ادامة کار در آن سازمان دست می‌کشد.

جملاتی از کاربرد کلمه بازخرید

در سال ۱۹۶۳ به عنوان راننده به ارتش پیوست. در این ایام با خواندن آثار ویوه‌کاناندا، گاندی، وینوبا بهاوه علاقه‌مند شد که فعال اجتماعی شود. در سال ۱۹۷۵ پس از بازخرید از خود ارتش، به رالیگان سیدی بازگشت.
او در سال ۲۰۲۰-۲۰۲۱ پس از نمایش خوب در اتلتیکو مادرید به صورت قرضی با بند بازخرید به یوونتوس بازگشت و توانست به همراه کریستیانو رونالدو زوج قدرتمندی در یوونتوس تشکیل دهند.
پیرمردی قصد ترک تهران و سفر به آبادان را دارد. او می‌خواهد بسته امانتی را پیش از سفر به دوستی قدیمی که نشانی خاصی از او ندارد، تحویل دهد. در این میان خانواده اش در جستجوی او هستند. او سفری شهری را آغاز می‌کند و با سرهنگی بازخرید شده از دوران قبل از انقلاب آشنا می‌شود. این دو تصمیم می‌گیرند که به آبادان سفر کنند...اما مشکلات بین راه بسیارند.
ای پسر از فراز آوردن چیز غافل مباش، لیکن از جهت چیز خویشتن مخاطره مکن و جهد کن تا هر چه فراز آوری از نیکوترین وجهی باشد، تا بر تو گوارنده باشد و چون فراز آوری آن را نگاه دار، تا بهر باطلی از دست ندهی که نگاه داشتن سخت‌تر از فراز آوردن باشد و چون هنگام دربایست خرج کنی جهد کن تا عوض او زود بجای بازنهی، که اگر برداری و عوض بجای باز ننهی اگر گنج قارون بود سپری شود و نیز دل در آن چندان مبند که آن را ابدی شناسی تا اگر وقتی سپری شود اندوه‌مند نباشی، که گفته‌اند که: چیزی به دشمنان یله کردن بهتر که از دوستان حاجت خواستن و سخت داشتن واجب دان، که هر که اندک مایه نگه ندارد بسیار هم نداند داشتن و کار خویش به دان از کار کسان و از کاهلی ننگ دار کی کاهلی شاگرد بدبختی است و رنج‌بردار باش که چیزی از رنج گرد شود، نه از کاهلی، چنانک از رنج مال فراز آید و از کاهلی بشود، که حکیمان گفته‌اند: کوشا باشید تا آبادان باشید و خرسند باشید تا توانگر باشید و فروتن باشید تا بسیار دوست باشید؛ پس آنچ از رنج و جهد به‌دست آید از کاهلی و از غفلت از دست بدادن نه از خرد باشد، که هنگام نیاز پشیمانی سود ندارد، چون رنج خود بری کوش تا بر هم تو خوری، اگر چه چیز عزیز‌ست از سزاوار دریغ مدار، که به همه حال کس چیزی به گور نبرد؛ اما خرج باید کی به‌اندازهٔ دخل باشد، تا نیازمند نباشی، که نیاز نه در خانهٔ درویشان بود، بل که نیاز در همه خانه‌ها بود، فی‌المثل درمی دخل باشد درمی و حبه‌ای خرج کند همیشه با نیاز بود، باید چون درمی دخل بود درمی کم حبه‌ای خرج کند، تا هرگز در آن خانه نیاز نباشد و بدآنچ داری قانع باش که قناعت دوم بی‌نیازی است و هر آن روزی که قسمت تست به تو رسد و هر آن کاری که از سخن نکو و به شفاعت مردمان راست شود مال بر آن کار بذل مکن که مردم بی‌چیز را هیچ قدر نباشد و بدانک مردمان عامه همه توانگر‌ان را دوست دارند بی‌نفعی و همه درویشان را دشمن دارند بی‌ضرری و بدترین حال مردم نیازمند‌ی است و هر خصلت کی آن مدح توانگران است همان خصلت‌، نکوهش درویشان‌ست و آرایش مردم در چیزی دادن بین و قدر هر کسی بر مقدار آرایش ایشان شناس. اما اسراف را دشمن دان و شوم دان و هر چه خدای تعالی آنرا دشمن دارد بر بندگان خدای تعالی شوم بود، چنانک گفته: و لا تسرفوا انه لایحب المسرفین، چیزی که حق سبحانه و تعالی آن را دوست ندارد تو نیز آنرا دوست مدار و هر آفتی را سببی است، سبب فقر اسراف دان و نه همه اسراف خرج نفقات بود، در خوردن و کردن و گفتن و در هر شغلی که باشی اسراف نباید کردن، از بهر آنک اسراف تن را بکاهد و نفس را برنجاند و عقل را پژمراند و زنده را بمیراند؛ نه بینی که زندگانی چراغ از روغن است، پس اگر بی‌حد و اندازه در چراغ روغن کنی در حال چراغ بمیرد و هم آن روغن که سبب مردن بود چون به اعتدال بود سبب حیات باشد و آن اسراف سبب ممات او بود، پس معلوم شد که چراغ از روغن زنده بود، چون از اعتدال بگذرد اسراف پدید آید و هم بدان روغن که زنده بود هم بدان روغن بمیرد؛ خدای تعالی را اسراف بدین سبب دشمن دارد و حکما نپسندیده‌اند اسراف کردن در هیچ کار، که عاقبت اسراف همه زیان‌ست؛ اما زندگانی خویش تلخ مدار و در روزی بر خود مبند و خویشتن را به تقدیر نیکو دار و از آنچ دربایست بود تقصیر مکن؛ که هر که در کار خویش تقصیر کند از سعادت توفیر نیابد و از غرض‌ها بی‌بهره ماند و بر خویشتن آنچ داری و ترا دربایست باشد هزینه کن، که آخر اگر چند چیز عزیز است از جان عزیزتر نیست؛ در جمله جهد آن کن که آنچ به دست آری به مصالح بکار بری و چیز خویشتن جز بر دست بخیلان مسپار و بر مقامر و سِیِکی‌خواره هیچ استوار مدار و همه کس را دزد دان تا چیز تو از دزد ایمن باشد و در جمع کردن چیزی تقصیر مکن که تن آسانی در رنج است و رنج در تن آسانی، چنانک آسایش امروز رنج فردا باشد و رنج امروز آسایش فردا بود و هرچ آن به‌رنج و بی‌رنج بدست آید جهد کن تا از درمی دو دانگ خرج خانهٔ خویش کنی و از آن عیال خویش، اگر چه دربایست بود و محتاج باشی بیش از این بکار مبر و چون ازین روی دو دانگ بکار برود دو دانگ دیگر ذخیره نه و یاد مکن و از بهر وارثان بگذار و ایام پیری و ضعیفی را، تا فریاد رس تو بود و آن دو دانگ دیگر که باقی بماند به تجمل خویش صرف کن و تجمل آن کن که نمیرد و کهن نشود، چون جواهر و زرینه و سیمینه و برنجینه و روینه و مانند این؛ پس اگر بیشتر از این چیزی باشد به خاک ده، که هر چه به خاک دهی بازیابی از خاک و مایه دایم بر جای باشد و سود روان و حلال و چون تجمل ساختی بهر بایستی و ضرورتی که ترا باشد تجمل خانه را مفروش و مگوی که ‌«ای مرد اکنون ضرورت است بفروشم وقتی دیگر باز خرم‌» که از بهر خللی اگر تجمل خانه بفروشی به اومید بازخریدن مگر خریده شود و آن از دست بشود و خانه تهی بماند، پس دیر نباشد که مفلس‌تر همه مفلسان تو باشی و نیز بهر ضرورتی که ترا پیش آید فام (وام) مکن و چیز خویش به گرو منه و البته زر به سود منه و مستان و ایام خواستن ذلیلی و کم‌آزرمی بزرگ دان و تا بتوانی تو هم هیچ کس را یک درم فام مده، خاصه دوستان را، که ایام خواستن از دوست بزرگ‌ترین آزار‌ی باشد؛ پس چون فام دادی آن درم را از خواستهٔ خویش مشمر و در دل چنین دان کی این درم بدین دوست بخشیدم و تا وی باز ندهد از وی مطلب، تا به سبب تقاضا دوستی منقطع نشود که دوست را زود دشمن توان کرد، اما دشمن را دوست گردانیدن نیک دشوار‌ست، که آن کار کودکان‌ست و این کار پیران عاقل داهی و از چیزی که ترا باشد مردمان مستحق را بهره کن و به چیز مردمان طمع مدار، تا بهترین مردمان تو باشی و چیز خویش را از آن خویش دان و از آن دیگران را از آن ایشان، تا به امانت معروف باشی.
رومانیولی محصول آکادمی جوانان رم است. او از ۱۷ سالگی در ترکیب فیکس تیم اصلی قرار گرفت. او در ۳۱ مه ۲۰۱۴ قراردادی چهار ساله با رم امضا کرد. وی در سپتامبر ۲۰۱۴ به سمپدوریا قرض داده شد و در ژوئن ۲۰۱۵ باشگاه رم بند بازخرید او را فعال کرد و به باشگاه بازگرداند.
عشق فروشید به عیبی مرا سوخت دلش بازخریدن گرفت
متاع دین که حسین داد جان و بازخرید فروختند خنیسان بشاهدان لوند
و اگر بازفروختندی‌، بهرچه عزیزتر بازخریدیمی، اما این راه بر آدمی بسته است.
و گفت: خداوند تعالی در فکرت به من بازگشاد که ترا از شیطان بازخریده‌ام و به چیزی که آنرا صفت نبود پس بدانکه او را چون داری.
بعد از انقلاب به اصرار خودم بازخرید شدم و خانه‌نشین شدم تا شاید به درد درمان‌ناپذیری که همه عمر با من بود - و هست - سامان بدهم. دیر بود اما چاره نبود.
در ۳۰ ژوئن ۲۰۱۹، پینامونتی با تعهد خرید به صورت قرضی به جنوا پیوست. در ۱۸ سپتامبر ۲۰۲۰، قرارداد او توسط اینتر میلان بازخرید شد.
ادوارد براون، در کتاب انقلاب ایران با تردید نوشته‌است که مشیرالسلطنه ۶۰ هزار تومان به اردوی ملی کمک مالی کرد تا مورد عفو قرار گرفت ولی ابراهیم صفائی در کتاب رهبران مشروطه قاطعاً متذکر شده‌است که وی یک صد هزار تومان به مجاهدین داد تا آزادی خود را بازخرید کند. دقیقاً نمی‌توان گفت کدام یک از این دو درست است.
حکیمیم طبیبیم ز بغداد رسیدیم بسی علتیان را ز غم بازخریدیم
فرجامی کارمند ادارۀ کار، به قصد ورود به عرصۀ خرید و فروش دلار، خود را بازخرید می‌کند. دلالی دلار، درآمد خوبی دارد و فرجامی سرخوش از این کسب و کار تازه، اصرار دارد که دخترش با یک دلارفروش، ازدواج کند. دختر که از کار پدر ناخشنود است، قصد ازدواج با پسردایی خود را دارد. در جریان پذیرش قطعنامه ۵۹۸، نرخ دلار به سرعت نزول می‌کند و فرجامی ورشکست و راهی بیمارستان می‌شود. فرجام کار، ندامت و پشیمانی فرجامی است و ازدواج دختر با پسردایی.
این بیت می‌گفتم، خوابم در ربود ودر خواب ماندم، تا آن ساعت کی مؤذن بانگ نماز کرد از خواب درآمدم، هیچ کس را ندیدم.دیگر روز با پدر به مجلس شیخ شدم و بر زبر سر پدر باستادم. شیخ را از محبت راه حقّ سؤال کردند و او درین معنی سخنی می‌فرمود کی در راه جست و جوی آدمی بنگر تا چه مایه رنج بری و حیله کنی تا به مقصود رسی یا نرسی، نارفته در راه حقّ به مقصود چون توان رسید، کی اینک دوش محبوبی وعدۀ داد این جوان را، و اشارت بما کرد، یک نیمۀ شب بی‌خواب بود و می‌گفت: در دیده به جای خواب آبست مرا. دیگر چه ای جوان؟ خواجه بوالقسم گفت من هیچ نگفتم از شرم، دیگر بار بازگفت، من بیفتادم و از دست بشدم، چون بهوش آمدم شیخ گفت: چون در دیده بجای خواب آبست ترا، چرا خفتی تا از مقصود بازماندی؟ و بیت جمله بگفت. خلق به یکبار به فریاد آمدند و من بیهوش و از دست رفته، شیخ مرا گفت ترا این قدر بس باشد، حالتها رفت و خرقها انداختند. پدرم خرقها بدعوتی بازخرید. پس چون شیخ بسرای ما آمد پدرم از شیخ درخواست کرد کی اگر آب خوری از دست بوالقسم خور. و من زبر سر شیخ با کوزه در دست استاده، شیخ دوبار از دست من آب خورد و مرا گفت نیک مرد خواهی بود. هشتاد و یک سال عمر من بود هرگز بر من حرام نرفت، از حرمت گفت شیخ، و خدمت هیچ مخلوق نکردم و با هیچ کس بد نکردم. صاحب واقعۀ این دو کرامت شیخ من بودم.