ایحاء

معنی کلمه ایحاء در لغت نامه دهخدا

ایحاء. ( ع مص ) فرستادن.( آنندراج ): اوحی اﷲ؛ فرستاد بسوی وی و الهام کرد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وحی فرستادن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23 ). الهام کردن. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). || ترسناک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || برانگیختن. || نوشتن. ( از اقرب الموارد ). || سخن پنهان گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 23 ). القاء المعنی فی النفس بخفاء و سرعة. ( تعریفات ). || اشارت کردن. ( تاج المصادربیهقی ). || تفویض. واگذاردن. سپردن : که به وقت ایحاء شغل وزارت به صاحب صاحبقران و وزیر جهاندار جهانگیر از آسمان سعادت سلطنت از انحاءممالک جهت شدت وزارت و شرکت بر امر امارت صحبت او را از مواهب الهی دید. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 42 ).

معنی کلمه ایحاء در فرهنگ معین

[ ع . ] (مص م . ) ۱ - وحی فرستادن ، الهام کردن . ۲ - مطلبی را در ذهن یا دل کسی افکندن .

معنی کلمه ایحاء در ویکی واژه

وحی فرستادن، الهام کردن.
مطلبی را در ذهن یا دل کسی افکندن.

جملاتی از کاربرد کلمه ایحاء

إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ مفسران گفتند این آن گه بود که ابراهیم در بت‌خانه شده و بتان را شکسته، و نمرود او را حبس فرموده، پس از حبس بیرون آوردند او را تا بسوزند، نخست نمرود از وی پرسید من ربّک الذی تدعونا الیه؟ آن خدای تو که ما را و از او میخوانی کیست؟ ابراهیم گفت رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ خدای من آنست که مرده زنده کند و زنده را میراند، و ایاه اعبد و منه اسأل الخیر، او را پرستم و آنچه خواهم از وی خواهم. آن جبار گفت «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ» من هم مرده زنده کنم و هم زنده میرانم، زندانیی که نومید بود از زندگانی، او را بخواند و آزاد کرد، گفت این مرده بود زنده کردم. و دیگری را بکشت، گفت این زنده بود میرانیدم. اعتقاد داشت آن متمرد طاغی که احیا و اماتت آنست که وی کرد، و این مایه ندانست که ایحاء آفریدن حیات است در بنده و در حیوان، و اماتت آفریدن مرگ است در وی، و جز کردگار ذو الجلال و قادر بر کمال برین قادر نیست، و بجز کار وی نیست. اما ابراهیم ازین سخن برگشت و حجتی دیگر آورد، نه عجز و درماندگی را، لکن خواست تا بر حجت بیفزاید و حجتی آرد که وی را بی سامان و بی پاسخ گرداند و عقلش در آن مدهوش و متحیر گردد.