اکواب
معنی کلمه اکواب در فرهنگ معین
معنی کلمه اکواب در فرهنگ عمید
معنی کلمه اکواب در فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع کوب جامها تنگها کوزه ها.
معنی کلمه اکواب در دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
کوب (۴ بار)
«أَکْوْاب» جمع «کُوب» به معنای ظروف آب است که دسته نداشته باشد و به تعبیر امروز «جام» یا «قدح» است.
کاسه. جام . اکواب جمع کَوْب است راغب گوید: کَوْب به معنی کاسه بیدستگیره است یعنی جام. طبرسی ذیل آیه فوق کوب را از قتاده جام نقل کرده است و ابریق را کوزه گردندار و دستگیرهدار گفته است. معنی آیه: غلامان جاویدان بر آنها میگردند با جامها و بطریها و شرابی از معین، اکواب چهار بار در قرآن آمده . . . .
معنی کلمه اکواب در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه اکواب
آب را پیش لب هر تشنه ای مالت الاکواب قل قل قولنا
آن فرش وان نمارق و اکواب وان سرر وان کواعب اتراب
یُطافُ عَلَیْهِمْ بِصِحافٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ أَکْوابٍ الطائف الخادم و الصحاف القصاع الواسعة، واحدتها: صحفة. و الاکواب: جمع کوب، و هو اناء مستدیر مدور الرأس، لا عروة له و لا اذن و لا خرطوم، و المعنی: بایدی الغلمان صحاف من ذهب فیها طعام، و اکواب من ذهب فیها شراب فِیها ای فی الجنة ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ هذا من جوامع القرآن لانه جمع بهاتین اللفظتین، ما لو اجتمع الخلق کلهم علی وصف ما فیها علی التفصیل، لم یخرجوا عنه. قرأ نافع و ابن عامر و حفص، ما تشتهیه الانفس، و کذلک هی فی مصاحفهم و قرأ الآخرون بحذف الهاء. و حذف الضمیر من الموصول، احسن من الاثبات، تقول: لذّا الشیء یلذ فهو ملذوذ و لذیذ، قال الشاعر:
و قیل تبدل الارض نارا فتصیر الارض کلّها نارا و الجنّة من وراءها یری کواعبها و اکوابها، و قال کعب تصیر السّماوات جنانا و یصیر مکان البحر النّار. و قیل تبدیل السّماوات طیّها من قوله: «یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ» و قیل تبدل الارض جهنّم و السماوات جنانا. و عن عائشة قالت سألت رسول اللَّه (ص) این یکون النّاس حین تبدّل الارض؟ فقال علی الصراط، و یروی علی جسر جهنّم، و یروی اضیاف اللَّه،«وَ بَرَزُوا» ای خرجوا من قبورهم، «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» لمحاسبته ایّاهم و مجازاته علی اعمالهم.
وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ ای یدیر علیهم خدمهم کؤس الشّراب و هی من فضّة و قیل: اوانی بیوتهم من فضّة. وَ أَکْوابٍ جمع کوب و هو الإبریق لا عروة له، و قال مجاهد: هی الاقداح کانَتْ قَوارِیرَا قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ ای لها بیاض الفضّة و صفاء القواریر، یری ما فی داخلها من خارجها و الاختیار ترک الصّرف فی قواریر و من صرف الاوّل فلکونه رأس آیة مرافقة للآیات الّتی تقدّمت و تأخّرت، و من صرف الثّانی ایضا فقد اتّبع اللّفظ اللّفظ علی عادة العرب کقولهم: جحر ضب خرب. قوله: قَدَّرُوها تَقْدِیراً ای جعلت الاکواب علی قدر ربّهم، ای لا تزید علی مقدار شربهم و لا تنقص، ای قدّرها لهم السّقاة و الخدم الّذین یطوفون علیهم یقدّرونها، ثمّ یُسْقَوْنَ و قیل: قدّروا فی انفسهم شیئا و تمنّوه فکان کما تمنّوه.
فیها سرر مرفوعه و اکواب موضوعه و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوثه، لا ینقطع نعیمها و لایطعن مقیمها و لایهرم خالدها و لا ییاس ساکنها.
پس گوییم که چو به دلالت این موجودات که یاد کردیم و پادشاهی ایشان بر یکدیگر، آفریدگار عالم و دهنده این مراتب مر این مرتبات را موجود است، و درست کردیم پیش از این وز این ترتیب نیز ظاهر است که طاعت او – سبحانه – بر این موجود که بر همه موجودات مسلط است و آن مردم است واجب است، لازم آید کز این موجود بعضی مر او (را) طاعت دارد و بعضی ندارد، چنانکه از طبایع بعضی مر روح (نما را) طاعت داشت و بعضی نداشت و چنانکه از نبات بعضی مر روح حسی را طاعت داشت و بعضی نداشت وز حیوان بعضی (مر مردم را) طاعت داشت و بعضی نداشت. و واجب آید که مطیع از مردم مر صانع خویش را، به ثواب رسد و عاصی به عقاب رسد. و (ثواب) مر مردم مطیع را رسیدن او باشد به درجه مطاع خویش که آن صانع اوست و عقاب (مر) مردم عاصی را ماندن او باشد بر حال وجود اولی خویش، و آن خسیس تر حالی باشد مر او را چو اضافت آن بدین درجه کرده شود که رسیدن او بدان ممکن بود. و گواهی دهد ما را بر درستی این قول، رسیدن اجزای طبایع که همی روح نما را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و نیز رسیدن آنچه از نبات مر روح حسی را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و نیز رسیدن آنچه از نبات و حیوان و طبایع (مر) مردم را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و ماندن آنچه او بر این مراتب مر مطاع خویش را مطیع نباشد بر مرتبت خویش و فروماندگی این مرتبت که او بر آن بماند به جای آن مرتبت (که مر او را ممکن بود بدان رسیدن – و آن مرتبت) مثاب است چنانکه یاد کردیم – 0 و لیکن تفاوت به میان آن ثواب که مردم از خدای تعالی یابد و میان آن ثواب که نبات از ستور یابد، همان تفاوت است که میان قدرت خدای است و میان قدرت ستور، لاجرم ثواب نبات از ستور و ثواب اجزای طبایع از نبات، ثوابی است که نطق را بر آن قدرت است و زمانش متناهی است و نیز محسوس است، و ثواب مردم از خدای تعالی ثوابی است که نطق را بر آن قدرت نیست و مدتش متناهی نیست و معقول است. وز حکم عقل ثواب مردم چنین لازم آید که ما گفتیم، از بهر آنکه چو ثواب طبایع از نبات و ثواب نبات از حیوان که فرود از ایشان صانعی و مصنوعی نیست، گفتنی (و) سپری شونده است و محسوس، ثواب مردم از خدای تعالی که برتر از ایشان صانعی و مصنوعی نیست، چنان باید باشد که به گفتار اندر نیاید و سپری نشود و معقول باشد، چنانکه خدای تعالی گفت، قوله: (لهم اجر غیر ممنون). گواهی یافتیم از آفرینش بر قول خدای تعالی که همی گوید، قوله: (یطاف علیهم بصحاف من ذهب و اکواب و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین و انتم فیها خلدون و تلک الجنه التی اورثتموها بما کنتم تعملون).