اوعیه

معنی کلمه اوعیه در لغت نامه دهخدا

( اوعیة ) اوعیة. [ اَ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ وِعاء و وُعاء. ( ترجمان القرآن ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( دهار ). ظروف و آوندها. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ) : و حروفش در اوعیه و ظروف تصحیح قرار گرفته. ( تاریخ بیهق ). رجوع به وعاء شود.

معنی کلمه اوعیه در فرهنگ معین

(اَ یا اُ یِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ وعاء. ۱ - ظرف ها. ۲ - مجاری ترشحی بدن .

معنی کلمه اوعیه در فرهنگ عمید

= وعا

معنی کلمه اوعیه در فرهنگ فارسی

ظرفها، جمع وعائ
( اسم ) جمع وعائ ۱ - ظرفها. ۲ - مجاری ترشحی بدن . یا اوعی. شیر . مجاری شیری

معنی کلمه اوعیه در ویکی واژه

جِ وعاء.
ظرف‌ها.
مجاری ترشحی بدن.

جملاتی از کاربرد کلمه اوعیه

و همچنین عمل اعفا صادرشود از کسانی که عفیف النفس نباشند، مانند جماعتی که از شهوات و لذات دنیاوی اعراض نمایند، یا به جهت انتظار چیزی هم از آن جنس در ماهیت، و زیادت ازان در مقدار، هم در عاجل دنیا یا در آجل آخرت؛ و یا به سبب آنکه از احساس بعضی از آن اجناس بی نصیب بوده باشند و ذوق آن در نیافته و از ممارست و تجربت آن غافل مانده، مانند بعضی اهالی صحرا و کوهها و بیابانها و روستاهایی که از شهرها دورتر افتاده باشند؛ و یا به سبب آنکه از تواتر تناول و ادمان عروق و اوعیه ایشان به امتلا مبتلا گشته باشد و ملامت و کلالت به حاسه و آلت راه یافته؛ و یا سبب خمود شهوت و نقصان خلقتی که در مبدأ فطرت یا از جهت اختلال ترکیب بنیت حادث شده باشد؛ و یا به سبب استشعار خوفی که از تناول آن توقع دارند مانند خوف آلام و امراض که لواحق افراط و مداومت بود؛ و یا به سبب مانعی دیگر از موانع. چه عمل اعفا از این جماعت و امثال ایشان صادر شود بی آنکه ذوات ایشان به صفت عفت موصوف بود. و عفیف بحقیقت آن کس بود که حد و حق عفت نگاه دارد، و باعث او بر ایثار این فضیلت آن بود که زینت قوت شهوانی، که بقای شخص و نوع انسانی بی وجود آن ممتنع است، آنست که به این حلیت متحلی باشد بی شایبه غرضی دیگر چون جر نفعی یا دفع ضری. و بعد از تقدیم این اکتساب بر تناول هر صنفی از مشتهیات، به قدر حاجت چنانکه باید و چندانکه باید و بر وجهی که مصلحت اقتضا کند، اقدام می نماید.
انبئک عنهم غیر ما یکذبون بانهم اوعیه الکتاب
و بدین رای نزدیک است آنچه جمعی از معاد تصور کرده اند، که هم از جنس لذات و شهوات این جهانی باشد، تا از بهشت عدن و قربت حضرت الهی فرط قدرت بر تحصیل مطاعم لذیذ و تمکین از مناکح شهی و وصول به مشارب مرغوب طلبند، و در عبادات و دعوات از معبود خویش همین خواهند، و ترک دنیا و زهد در رغایب آن بر سبیل متاجره و مرابحه کنند، اندک عاجل برای بسیار آجل ترک گیرند، و حقیر فانی در طلب خطیر باقی بذل کنند؛ و بحقیقت این جماعت حریص ترین خلق باشند بر لذات و شهوات نه زاهدترین و قانع ترین ایشان و باز این همه اگر در حضور ایشان از عالم ملکوت و ملأ اعلی ذکری رود، و بشنوند که فریشتگان که مقربان حضرت قدس اند از این قاذورات و خسایس شهوات مقدس و مبرااند حکم کنند بر علو مرتبت ایشان، بل خود دانند که باری، سبحانه، که خالق خلایق و مبدع کل است منزه و متعالی است از این درجه، و لذت و تمتع به امثال این معانی برو روا نه، و ایشان در این باب مشارک سگ و خوک بل خنافس و دیدان اند، و در عقل و تمییز مشارک فریشتگان؛ و الحق جمع این عقیدت با رای اول در یک ضمیر از عجایب عالمست. و اگر فکر کردندی اندک مایه، ایشان را روشن شدی که تا به اول به ألم جوع مبتلا نشوند از لقمه ملایم طبع لذت نیابند، و تا به مشقت عطش گرفتار نیایند از شربت آب سرد راحت نیابند، و تا اسیر امتلای اوعیه منی نشوند از دغدغه مجرای استفراغ آن آسایشی بدیشان نرسد، و تا رنج سرما و گرما تحمل نکنند از زینت لباس تمتعی نبینند. پس چون از اصناف این نوع مداوات و علاج که سبب شفا باشد از آلام، و موجب سلامت از نکایت آن، آسایش یابند، و بدان از مقاسات شداید آن برهند، طعم آن لذت و راحت در مذاق تصور ایشان تمکن یابد، گمان برند که آن لذات کمال و سعادتی است، و از این مایه غافل مانند که اگر به لذت مطعوم مشتاق باشند اول به الم جوع مشتاق شده باشند، و اگر راحت مشروب را طلب کنند از پیش رنج عطش طلب کرده باشند؛ و هم بر این منوال.
یکی از جمله بزرگان دین گفته که: این زر و سیم و انواع اموال نه عین دنیاست که این ظروف و اوعیه دنیاست. همچنین حرکات و سکنات و طاعات بنده نه عین دین است که آن ظروف و اوعیه دین است. دین جمله سوز و درد است و دنیا جمله حسرت و باد سرد است. قارون آن همه زر و سیم و انواع اموال که داشت، مکروه نبود باز چون ازو حقوق حقّ تعالی طلب کردند امتناع نمود، حقوق حقّ بنگذارد آن کشش دل او بجانب زر و سیم و اموال دنیا مکروه بود. ای بسا کسا که دانگی در خواب ندید و فردا فرعون اهل دنیا خواهد بود که دل او آلوده حرص دنیاست.
نام وی علی بن هندالقرشی از مهینان مشایخ پارس است و علماء ایشان، صحبت کرده با جعفر حداد و مه ازو چون عمرو و عثمان مکی و جنید و آن طبقه و او را احوالهاست قوی، و مقامات پاک داشته. او گفت: لیس حکم ما و صقنا حکم ما نزلنا هم وی گفت: که دلها اوعیه و ظروفست، و هر وعا و ظرف شایسه بود نوعی را از برادشتگان، اما دلهای دوست او بیرایهاء معرفت است، و دلهاء عارفان بیرایهاء محبت‌اند ودلهاء محبان بیرایهاء و آوندهاء شوق‌اند. و قلوب مشتاقان، اوعیهٔ انس‌اند. و هر حال ازاین احوال را ادابست، هر که آن ادبها بکار ندارد در وقتها، هلاک شود از انجا که نجات بیوسد.
شد گونه گونه تاک رز، چون پیرهان رنگرز اکنونت باید خز و بز گردآوری و اوعیه
حطام دنیا و غرور متاع او در دلش عظمی یافت و شیطان شهوت زمام نهمتش بگرفت. با خود گفت که زن مرا هم جمالست و هم غنج و دلال و مصلحت آن بود که او را بگویم تا حیلت و زینت آرایش و پیرایش بکند و ساعتی نزدیک شاهزاده رود. اگر آلت این است به دالت او هیچ معاملت گزارده نشود و این زرها در وجه خرجی و مصلحتی صرف کنیم. پس به وثاق خویش رفت و شرح حادثه با زن خود بگفت. زن در وقت خویشتن را بر آراست و چنانکه معشوق مسرور به نزدیک عاشق مهجور رود یا عذرا به خانه وامق آید با صدهزار کرشمه و ناز از در گرمابه در آمد. شاهزاده چون شکل و هیات و خلقت و صورت او بدید و لطف محاورت و حسن مفاوضت او بشنید و آن اجزای متناسب و اعضای متقارب مشاهده کرد، رغبتی صادق و شهوتی تمام در وی ظاهر شد و قوت حیوانی، آلت شهوانی را قیام و انعاظی بداد، اعصاب و عروق در حرکت آمد و بخار نطفه از اوعیه منی به مصعد دماغ مترقی شد.