انگیزنده

معنی کلمه انگیزنده در لغت نامه دهخدا

انگیزنده. [ اَ زَ دَ / دِ ] ( نف از انگیزیدن ، انگیختن ) تحریک کننده. محرک.

معنی کلمه انگیزنده در فرهنگ عمید

۱. برانگیزنده، تحریک کننده.
۲. وادارکننده.

معنی کلمه انگیزنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) کسی که تحریک میکند محرک محرض .

جملاتی از کاربرد کلمه انگیزنده

وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها
روح‌الله خالقی، آواز اصفهان را «گاهی شاد و گاهی غمگین» می‌خواند و حالت آن را «بین غم و شادی» می‌داند. اما شاهین فرهت اصفهان را دارای غمی عمیق توصیف می‌کنند و آن را از این جهت مانند دستگاه همایون و گام کوچک می‌داند. مارگارت کاتون نیز در دانشنامه ایرانیکا در توصیف بیات اصفهان، آن را دارای احساس عمیق توصیف کرده که ترکیبی از شادی و اندوه است. داریوش صفوت هم اصفهان را عرفانی و عمیق توصیف می‌کند. وی اصفهان را از دستگاه شور سرزنده‌تر می‌داند، اما معتقد است که اصفهان به همان اندازهٔ شور «برانگیزنده» است. به گفتهٔ او نواختن اصفهان به شیوهٔ سنتی باعث ایجاد حالت خلسه و مراقبه می‌شود.
پژوهش کسروی برانگیزندهٔ پژوهشگران شد تا در نقاط مختلف آذربایجان به جستجوی بقایای آن زبان تاریخی بپردازند و نمونه‌هایی دیگر از این زبان بیابند. این کتاب جنجال داخلی زیادی در میان برخی گروه‌ها برانگیخت و هنوز هم نظریهٔ کسروی مخالفانی دارد. لیکن این نظریه مورد قبول ایران‌شناسان و زبان‌شناسان واقع است و همان‌طور که والتر هنینگ گفته‌است تشکیک جدی‌ای بر آن وارد نیست.∗
همچنین، مصرف برخی داروها چون انگیزندهها، آمفتامین و داروهای ضد افسردگی نیز می‌توانند موجب بی‌اشتهایی شوند.
از میدان حیا میدان ثقت زاید. قوله تعالی: «فهو رب السماء والارض انه لحق». ثقت بستن گذاشتنست و استواری امید. و آن از سه چیز خیزد: از صدق تصدیق، و از حسن ظن، و از صفای نظر. از صدق تصدیق سه چیز زاید: خوف سوزنده، و رجای انگیزنده، و انس نوازنده. و از حسن ظن سه چیز زاید: خرسندی باندک، و شکیبایی در کار، و همداستانی بمرگ. و از صفای نظر سه چیز زاید: فتوح لفظی، و اشارات غیبی، و حکمت لدنی.
گوئیم هر خردمندی بداند که اندرگاو سخت و بسیار صلاح است اندر دنیا و بسیار شدن مردم اندر بسیاری گاو است از بهر آنکه نخستین زایش کز خاک بزاید نبات بود و دیگر زایش کز نبات زاید پدر و مادر بود (و) چون زایش نخستین که نباتست کمتر شود زایش مردم که بر انگیخت از نباتست کمتر شود (از ) آنچه کشت و زرع همه با گاو میباشد و او کار عظیم است و بدو توانگر گردند و دیگر آنکه مردم را زندگی بر دو چیز است یکی جسم و دیگر نفس و چون پرورش جسمها را که یاری دهنده و انگیزنده گاو بود یعنی غذای او بر گاو است و آنست که مثل پرورش دهنده نفسها را که غذا ازوست بگاو زدند و آن مثل بر اساس است و گاو را بتازی بقر گویند و چون شکمش باز کنند بتازی گویند بقربطنه چون بدین روی اساس باز کننده شکم ظاهر کتاب و شریعت است و بیرون کننده است مرحکمت را و تاویل را ازو و محمد باقر را علیه السلام بدین روی باقر گویند از بهر آنکه تاویل را پس از آنکه جهان از تاریکی ظاهر چون شب گشته بود او بیرون آورد .
صورت، فرع عشق آمد که بی‌عشق این صورت را قدر نبوَد. فرع آن باشد که بی‌اصل نتواند بودن پس اللّه را صورت نگویند چون صورت فرع باشد او را فرع نتوان گفتن. گفت که عشق نیز بی‌صورت متصوّر نیست و منعقد نیست پس فرع صورت باشد. گوییم چرا عشق متصوّر نیست بی‌صورت؟ بلک انگیزندهٔ صورت است صدهزار صورت از عشق انگیخته می‌شود هم ممثّل هم محقّق اگرچه نقش، بی‌نقّاش نبوَد و نقّاش، بی‌نقش نبود لیکن نقش فرع بود و نقّاش اصل. کَحَرَکَةِ اِلْاصْبَعِ مَعَ حَرَکَةِ الْخَاتَمِ تا عشقِ خانه نبوَد هیچ مهندس صورت و تصوّرِ خانه نکند و همچنین گندم سالی به نرخ زر است و سالی به نرخ خاک و صورت گندم همان است پس قدر و قیمتِ صورت گندم به عشق آمد. و همچنین آن هنر که تو طالب و عاشق آن باشی پیش تو آن قدر دارد و در دَوری که هنری را طالب نباشد هیچ آن هنر را نیاموزند و نورزند. گویند که عشق آخرِ افتقار است و احتیاج است به چیزی. پس احتیاج اصل باشد و محتاجٌ الیه فرع. گفتم آخر این سخن که می‌گویی از حاجت می‌گویی. آخر این سخن از حاجت تو هست شد که چون میل این سخن داشتی این سخن زاییده شد پس احتیاج مقدّم بود و این سخن ازو زایید. پس بی او احتیاج را وجود بود. پس عشق و احتیاج فرع او نباشد. گفت آخر مقصود از آن احتیاج این سخن بود پس مقصود فرع چون باشد؟ گفتم دائماً فرع مقصود باشد که مقصود از بیخ درخت فرع درخت است.