انگشتو

معنی کلمه انگشتو در لغت نامه دهخدا

انگشتو. [ اَ گ ُ ] ( اِ ) چنگالی و مالیده را گویند و آن نانی باشد گرم که با روغن و شیرینی بهم بمالند. ( برهان قاطع ). چنگال. نانی که ریزه ریزه کنند و با روغن و شیرینی بمالند. مالیده. ( از فرهنگ سروری ). یک قسم غذایی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند و آنرا چنگال نیز گویند و چون با خرما سازند بسیار لذیذ و مقوی باشد. ( از ناظم الاطباء ). و آن را چنگال نیز از این روی خوانند که نان گرم را با روغن و شیرینی به انگشت و چنگال به هم مالند. ( انجمن آرا ). مالیده. ( مؤید الفضلاء ). و رجوع به چنگال و چنگالی شود.
انگشتو. [ اَ گ ِ ] ( اِ ) نانی که بر روی زغال پزند. نانی که بعد از پختن نشان انگشت بر آن باشد و آن را پنجه کش نیز گویند. ( ازانجمن آرا ) ( از آنندراج ). و رجوع به انگشتوا شود.

معنی کلمه انگشتو در فرهنگ معین

(اَ گُ ) (اِمر. ) نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا.
( ~. ) (اِمر. ) خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند.

معنی کلمه انگشتو در فرهنگ عمید

نانی که بر روی آتش زغال پخته شود.
خوراکی که از روغن داغ کرده، آب، و شکر یا شیره با نان تریت کرده درست کنند، چنگالی، بشتره.

معنی کلمه انگشتو در فرهنگ فارسی

( اسم ) خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب دهند .

معنی کلمه انگشتو در ویکی واژه

خوراکی که از نان و روغن و شیرینی ترتیب د
نانی که بر روی آتش زغال پخته شود، انگشتوا.

جملاتی از کاربرد کلمه انگشتو

و امیر نیم‌شب شده‌ از شب یکشنبه هشتم جمادی الاولی برنشست و بر مقدّمه برفت، و کوس فروکوفتند و این فوج غلامان سرایی برفتند. و بر اثر ایشان‌ دیگر لشکر فوجا بعد فوج‌ ساخته و بسیجیده‌ برفتند. و دیگر روز نماز پیشین به ناتل رسیدند و منزل ببریده، یافتند گرگانیان را آنجا ثبات کرده و جنگ بسیجیده، و ندانسته بودند که سلطان بتن خویش آمده است و جنگی صعب ببود، چنانکه بر اثر شرح دهم. روز سه‌شنبه چاشتگاه [یاز] ده روز گذشته از جمادی الاولی سه غلام سرایی رسیدند ببشارت فتح، و انگشتوانه‌ امیر بنشان بیاوردند که از جنگ جای‌ فرستاده بود، چون فتح برآمد، که امیر ایشان را بتاخته بود و دو اسبه‌ بودند.
کاشکی انگشتوانش بودمی تا در انگشتش همی فرسودمی
تیر و انگشتوانه و قدلی وز دگرگونه سازهای یلی
سر سرخ سوزن چو می برفراشت زانگشتوانه یکی خود داشت
انگشتوانه را بسالار غلامان سرایی حاجب بگتغدی دادند، بستد و بوسه داد و بر پای خاست و زمین بوسه داد و فرمود تا دهل‌ و بوق‌ بزدند و آواز از لشکرگاه برخاست‌ و غلامان سرایی را بگردانیدند و اعیان که حاضر بودند چون وزیر و حاجب بوالنّضر و دیگران حق نیکو گزاردند، و نماز دیگر را فرود آمدند و نامه نبشتند بامیر بشکر این فتح از وزیر و حاجب و قوم، و صاحب دیوان رسالت‌ بونصر مشکان نبشت- و سخت نادر نامه‌یی‌ بود، چنانکه وزیر اقرار داد که بر آن جمله در معنی انگشتوانه ندیده‌ام- و این بیت را که متنّبی‌ گفته بود درج کرده در میان نامه‌، شعر:
آن تیر غمزه را دل خلقی نشانه بین انگشت رنگ داده و انگشتوانه بین
انگشت می‌گزد به تحیر کمان چرخ ز انگشت رنگ داده و انگشتوان او
یکی ز لشکر موئینه تیغ تیز بکف سنانش سوزن و انگشتوانه اش مغفر
ترا چون ماه شد انگشتوانه زدی انگشت، در چشم زمانه