انگشت گزیدن. [ اَ گ ُ گ َ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از تأسف و پشیمانی و ندامت و حیرت باشد. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرا ) ( از مؤید الفضلاء ). تأسف و پشیمانی و حیرت داشتن. ( ناظم الاطباء ). بتعجب یا از پشیمانی بدندان گرفتن انگشت. ( یادداشت مؤلف ) : صورتگر چین از حسد صورت خوبش هم خامه شکسته ست و هم انگشت گزیده است.امیر معزی.عقل هم انگشت خود رامی گزد زانکه جان اینجاست بیجان میروم.مولوی ( از انجمن آرا ).در خواب گزیده لب شیرین گل اندام از خواب نباشد مگر انگشت گزیده.سعدی.بزیر تیغ تو از شرم ناشکیبایی چو شمع میگزم انگشت زینهارخجل.سعدی ( از آنندراج ).
معنی کلمه انگشت گزیدن در فرهنگ معین
(اَ گُ. گَ دَ )(مص ل . )۱ - تأسف خوردن ، حسرت خوردن . ۲ - حیرت داشتن .
معنی کلمه انگشت گزیدن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - تائسف خوردن پشیمان شدن . ۲ - حیرت داشتن متعجب شدن .
معنی کلمه انگشت گزیدن در ویکی واژه
تأسف خوردن، حسرت خوردن. حیرت داشتن.
جملاتی از کاربرد کلمه انگشت گزیدن
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند
فریاد که چون شمع درین محفل افسوس عمرم به سر آمد به سرانگشت گزیدن
زنهار چنان بزی که بعد از مردن انگشت گزیدنی به یاران ماند
ای دوست چنان بزی که بعد از مردن انگشت گزیدنی به یاران ماند
ملک گفت: ترا باد دستی مضیع و سبک سری مسرف یافتم، ای بلار! گفت: سه تن بدین معاتب، توانند بود. آنکه جاهل سفیه را به راه راست خواند و بر طلب علم تحریض نماید، چندانکه جاهل مستظهر گشت از وی بسی ناسزا شنود و ندامت فایده ندهد؛ و آنکه احمقی بی عاقبت را به تألُف نه در محل بر خویشتن مستولی گرداند و در اسرار محرم دارد. هر ساعت از وی دروغی روایت میکند و منکری به وی حوالت میشود و انگشت گزیدن دست نگیرد، و آنکه سر با کسی گوید که در کتمان راز خویش به تمالک و تیقظ مذکور نباشد.
از بسکه سخندانم هر گونه بگویم هستم گه و بیگاه بانگشت گزیدن
رنجور شقاوت چو بیفتاد به یاسین لاحول بود چاره و انگشت گزیدن
صاحبان قلم انگشت گزیدند همه زین رقمها که سر از خامه ی بیچون زده است