معنی کلمه انگشت پیچ در لغت نامه دهخدا
سررشته قرار شد از دست و همچنان
انگشت پیچ تا سخن زلف دلرباست.کمال خجند ( از آنندراج ).|| دست آویز. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
نکته چون مو شود انگشت پیچ دقتش
حرف بکر و خورده دانش گشت شاه نکته دان.کمال خجند ( از آنندراج ). || مدخول و اعتراض کرده شده. ( ازآنندراج ). مورد ایراد. جای ایراد :
بجنبش زبان آوران جمله هیچ
همه حرفها کرده انگشت پیچ.ظهوری ( از آنندراج ).ناف مرکز را چون دایه قضا به تیغ مشیت برید از نهایت کوچکی جای انگشت پیچ در آن ندید. ( ملاطغرا در ثمره طبی از آنندراج ). || انعام اندک. || نام حلوایی. ( ناظم الاطباء ). چیزی چون بستنی که از سفیده تخم مرغ زده و آب لیمو و شکر درست کنند. عقیدگونه ای از سفیده تخم مرغ زده و صورت کفک گرفته با آب لیمو وشکر. ( از یادداشتهای مؤلف ). || ( ص ) معارض و مخالف. ( ناظم الاطباء ).