انگشت پیچ

معنی کلمه انگشت پیچ در لغت نامه دهخدا

انگشت پیچ. [ اَ گ ُ ] ( اِ مرکب ) عهد و شرط و اتفاق. ( ناظم الاطباء ). عهد و پیمان. ( مجموعه مترادفات ص 252 ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
سررشته قرار شد از دست و همچنان
انگشت پیچ تا سخن زلف دلرباست.کمال خجند ( از آنندراج ).|| دست آویز. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
نکته چون مو شود انگشت پیچ دقتش
حرف بکر و خورده دانش گشت شاه نکته دان.کمال خجند ( از آنندراج ). || مدخول و اعتراض کرده شده. ( ازآنندراج ). مورد ایراد. جای ایراد :
بجنبش زبان آوران جمله هیچ
همه حرفها کرده انگشت پیچ.ظهوری ( از آنندراج ).ناف مرکز را چون دایه قضا به تیغ مشیت برید از نهایت کوچکی جای انگشت پیچ در آن ندید. ( ملاطغرا در ثمره طبی از آنندراج ). || انعام اندک. || نام حلوایی. ( ناظم الاطباء ). چیزی چون بستنی که از سفیده تخم مرغ زده و آب لیمو و شکر درست کنند. عقیدگونه ای از سفیده تخم مرغ زده و صورت کفک گرفته با آب لیمو وشکر. ( از یادداشتهای مؤلف ). || ( ص ) معارض و مخالف. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه انگشت پیچ در فرهنگ معین

(اَ گُ ) ۱ - (ص مر. ) هر چیز غلیظ و سفت مانند عسل ، شیره . ۲ - معارض ، مخالف . ۳ - انعام اندک . ۴ - (اِمر. ) شرط ، پیمان . ۵ - نوعی حلوا. ۶ - نوعی گز به صورت شیرة سفید رنگ غلیظ و چسبنده .

معنی کلمه انگشت پیچ در فرهنگ عمید

۱. هر چیز غلیظ و سفت نظیر عسل و شیره که دور انگشت پیچیده شود.
۲. نوعی شیرینی خشک به شکل ورقه های لوله شده که با خمیر شیرینی، خاک قند، هل، گلاب، و زاج سفید درست می کنند.
۳. [قدیمی] عهد، پیمان.
۴. [قدیمی] شرط.
۵. [قدیمی، مجاز] دست آویز.

معنی کلمه انگشت پیچ در فرهنگ فارسی

۱ - هر چیز غلیظ و بسته که دور انگشت پیچد مانند : عسل شیره دوشاب . ۲ - ( اسم ) عهد شرط پیمان . ۳ - انعام اندک .۴ - معارض مخالف . ۵ - ( اسم ) حلوایی استکه از قند زاج سفید تخم مرغ عرق بید مشک آب لیمو و هل تهیه کنند .

معنی کلمه انگشت پیچ در ویکی واژه

هر چیز غلیظ و سفت مانند عسل، شیره.
معارض، مخالف.
انعام اندک.
شرط، پیمان.
نوعی حلوا.
نوعی گز به صورت شیرة سفید رنگ غلیظ و چسبنده.

جملاتی از کاربرد کلمه انگشت پیچ

از آن این نکته بر انگشت پیچم که جز تو هیچ کس ناید به هیچم
بزد سیلی از غم پیاپی به روی به انگشت پیچید و بر کند موی
کو آن که در اشارت با من ترا هر انگشت پیچیده نامه ای بود از کاغذ حنایی
ز سرمستی انگور مشگین کلاه برانگشت پیچیده زلف سیاه
به شکر این که داری چون سلیمان دست بر خاتم نمی باید گناه مور بر انگشت پیچیدن
گناه هر دو عالم را به یک توبه فروشویی چرایی زلت ما را تو در انگشت پیچیده
ای ستمگر از نگاه دور رنجیدن نداشت این گناه سهل، بر انگشت پیچیدن نداشت
سر رشته قرار شد از دست و همچنان انگشت پیچ چون سخن زلف دلرباست
نه یک عیبِ او را بر انگشت پیچ جهانی فضیلت بر آور به هیچ