انقضاض

معنی کلمه انقضاض در لغت نامه دهخدا

انقضاض. [ اِ ق ِ ] ( ع مص ) افتادن دیوار. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیفتادن بنا. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ). افتادن بنا. ( آنندراج ). || فرودآمدن مرغ و ستاره از هوا. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).فرود آمدن مرغ بر چیزی. ( مصادر زوزنی ). فرود آمدن مرغ از هوا و رفتن ستاره. ( آنندراج ). رفتن ستاره. ( ترجمان القرآن جرجانی ). برفتن ستاره. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || پراکنده شدن اسب بر قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).پراکنده شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). پراکنده شدن اسبان. ( یادداشت مؤلف )، یقال : انقضت الخیل علیهم ؛ ای انتشرت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه انقضاض در فرهنگ معین

(اِ قِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - افتادن به سرعت (بنا و غیره ) ۲ - رفتن ستاره ، سقوط سریع ستاره ، ج . انقضاضات .

معنی کلمه انقضاض در فرهنگ عمید

۱. افتادن.
۲. افتادن و فرود آمدن بنا.
۳. فرود آمدن چیزی بر چیزی.
۴. رفتن ستاره، فرو شدن ستاره.

معنی کلمه انقضاض در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ -افتادن بسرعت (بناو غیره ) . ۲ - رفتن ستاره سقوط سریع ستاره . جمع : انقضاضات .

معنی کلمه انقضاض در ویکی واژه

افتادن به سرعت (بنا و غیره)
رفتن ستاره، سقوط سریع ستاره ؛
انقضاضات.

جملاتی از کاربرد کلمه انقضاض

دیر است که گفته اند: البحر مغترف. و مکارم اخلاق او گلزاری است که عالمیان از آن نسیم شمیم و و شمال الطاف می یابند و تا ریاحین انصاف از باغ عدل او شکفته شده است، خار جوز از ساحت ملک و دولت به آتش قهر بسوختست و تا فنای همایون او مرجع مظلومان شده است، بنای ظلم به صرصر عدل انهدام و انقضاض پذیرفته است و عجب تر آنکه همه جهان در سایه معدلت او قرار گرفته اند و من بنده در حرارت آفتاب تموز ظلم مانده ام.
قدر تو کوکبی ست که از آسمان ملک تا صبح محشرش خطر انقضاض نیست
‌... «أَنْ یَنْقَضَّ» ای ینکسر، قضضت الشّی‌ء کسرته فانقضّ ای انکسر، و قیل ینقضّ یسقط و منه انقضاض الکواکب، «فَأَقامَهُ» ای مسّه الخضر بیده فاستوی الجدار، و قیل هدمه و جدّد بناه و اعاده صحیحا. و عن النّبی (ص) هدمه ثمّ قعد یبنیه. موسی و خضر چون بآن شهر رسیدند مهمانی خواستند و ایشان را مهمانی نکردند و طعام ندادند، مصطفی (ص) گفت لئیمان بودند قوم آن شهر که ایشان را طعام ندادند، پس خضر دیواری دید در آن شهر طول آن صد گز و نزدیک بود که آن دیوار بیفتادی، خضر دست بوی باز نهاد و راست کرد و یا آن را بکند و باز نیکو و درست کرد، موسی گفت: «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» ای لو شئت لاتّخذت علی اصلاحه اجرة و جعلا. و قیل قری و ضیافة، قرأ مکّی و بصری «لتخذت» مخفّفة التّاء مکسورة الخاء، و قرأ الباقون «لَاتَّخَذْتَ» مشدّدة التّاء مفتوحة الخاء و الوجه ان اتّخذ علی افتعل و تخذ علی فعل کلاهما واحد فی المعنی کتبع و اتّبع، یقال اتّخذت مالا اتّخذه اتّخاذا و تخذته اتّخذه تخذا علی فعل بکسر العین، و اظهر ابن کثیر و حفص الذّال و کذلک یعقوب، هذا الحرف وحده و ادغم الباقون الذّال فی التّاء.