انطلاق

معنی کلمه انطلاق در لغت نامه دهخدا

انطلاق. [ اِ طِ ] ( ع مص ) رفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( از اقرب الموارد ). بشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || گشاده گردیدن روی و پیدا شدن بشاشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پیدا شدن انبساط در چهره. ( از اقرب الموارد ). گشاده رو شدن. || رها شدن. ( یادداشت مؤلف ). || انطلق به ( مجهولاً ) برده شد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || انطلاق لسان ؛ گشاده زبانی. ( از اقرب الموارد ) ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِمص ) گشاده رویی : از جبین سلطان آثار بشر و انطلاق و مکارم اخلاق معاینه دیدند. ( جهانگشای جوینی ).

معنی کلمه انطلاق در فرهنگ معین

(اِ طِ ) [ ع . ] (مص ل . ) گشاده رو شدن ، روان شدن ، رها شدن .

معنی کلمه انطلاق در فرهنگ عمید

۱. گشاده شدن.
۲. رها شدن.
۳. گشاده رو شدن.

معنی کلمه انطلاق در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) گشاده شدن روان شدن رها شدن . ۲ - گشاده رو شدن . ۳ - ( اسم ) گشادگی رهایی . یا انطلاق لسان . گشاده زبانی .

معنی کلمه انطلاق در ویکی واژه

گشاده رو شدن، روان شدن، رها شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه انطلاق

نهضت اسیر فی الدنیا انطلاقا فاوثقنی المودة بالقیود
وَ قالَ مُوسی‌ لِأَخِیهِ هارُونَ یعنی عند انطلاقه الی الجیل. چون موسی خواست که بجانب کوه رود بوعده‌گاه فرا هارون گفت: کن خلیفتی فیهم، و أصلحهم بحملک ایّاهم علی طاعة اللَّه، و قیل: ارفق بهم، و لا تطع من عصی اللَّه و لا توافقه، فذلک قوله: وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ.
و «قالَ» اللَّه، «فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَکَ» ای ابتلینا قومک الّذین خلفتهم مع هارون و کانوا ستمأئة الف، فتنوا بالعجل غیر اثنی عشر الفا و قوله: «مِنْ بَعْدِکَ» ای من بعد انطلاقک من الجبل. «وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِیُّ» بدعائه ایاهم الی عبادة العجل و اجابتهم له. قیل اضاف الفتنة التی هی الامتحان الی نفسه قضاء و اضاف الاضلال الی السامری رعاء، فامّا فی الحقیقة فلیس الی السامری شی‌ء من ذلک و السّامری کان من قوم یعبدون البقر و هو اوّل منافق یعرف من بنی آدم و کان من قریة باجروان. و قیل کان علجا من اهل کرمان، و الاکثر فی التفسیر انّه کان عظیما من عظماء بنی اسرائیل من قبیلة یقال لها سامرة. و قیل بینه و بین موسی نسب و قیل لم یکن اسمه سامریا لکنّه کان من قریة یقال لها سامرة، اسمه موسی بن ظفر.
قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی ای بئس ما نبتم عنّی و قمتم مقامی بعد انطلاقی! أَ عَجِلْتُمْ ای ترکتم أَمْرَ رَبِّکُمْ؟ و قیل تجاوزتم امر ربّکم، و قیل: استبطأتم موعد ربّکم. موسی چون بمیقات می‌شد ایشان را وعده داد که تا چهل روز باز آیم. چون بیست روز برآمد سامری گفت: بیست روز و بیست شب گذشت، این چهل باشد تمام، و ظن بردند که موسی خود نمانده است. پس چون موسی و از آمد گفت: ا عجلتم وعد ربّکم الّذی وعدنیه من الاربعین لیلة؟ زجاج گفت: عجلته ای سبقته. وَ أَلْقَی الْأَلْواحَ الّتی فیها التوراة غضبا علی قومه حین عبدوا العجل.
وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ ای لو عزموا علی الخروج لا عدوّا للخروج و الجهاد عُدَّةً اهبة من الزّاد و المرکوب لانّهم کانوا میاسیر و لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ، انْبِعاثَهُمْ الانبعاث، الانطلاق فی الحاجة یقول کره اللَّه نهوضهم للخروج فثبّطهم ای حبسهم و خذلهم و کسلهم.
وَ اتَّخَذَ ای صنع و صاغ قَوْمُ مُوسی‌ یرید السامری و من اعانه علی ذلک و من رضی به و من صدّقه، مِنْ بَعْدِهِ ای من بعد انطلاقه للمیقات و هو العشر الّذی تمّم اللَّه به المیقات، مِنْ حُلِیِّهِمْ بفتح حا و سکون لام و تخفیف یا قراءت یعقوب است بر لفظ واحد، و هو الواحد الحلیّ ککعب و کعوب و فلس و فلوس. حمزه و کسایی حلیهم بکسر حا و لام و تشدید یاء خوانند، باقی بضمّ حا و کسر لام و تشدید یا خوانند، و حلی و حلی بضمّ و کسر هر دو یکسانست بمعنی جمع، همچون صلّی و صلّی و بکیّ و بکیّ. عِجْلًا ای تمثال عجل مجوّف کأحسن ما یکون.