انسلاخ

معنی کلمه انسلاخ در لغت نامه دهخدا

انسلاخ. [ اِ س ِ ] ( ع مص ) بیرون آمدن چیزی از چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بیرون آمدن از چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان القرآن جرجانی ): اتباع بی دیانت و صیانت ایشان که به انسلاخ شعار شریعت نزدیک بودند. ( جهانگشای جوینی ). || بگذشتن ماه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ). گذشتن ماه. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( مجمل اللغة ). بگذشتن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). به آخر رسیدن ماه. ( یادداشت مؤلف ). || بیرون برآمدن روز از شب. || بیرون آمدن مار از پوست. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). پوست افکندن مار. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه انسلاخ در فرهنگ معین

(اِ س ِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - پوست انداختن . ۲ - گذشتن (ماه )، سپری شدن . ۳ - سخت شدن .

معنی کلمه انسلاخ در فرهنگ عمید

۱. بیرون آمدن چیزی از چیزی، مثل بیرون آمدن مار از پوست.
۲. پوست انداختن.
۳. از تن درآوردن جامه، لخت شدن.
۴. [مجاز] به آخر رسیدن ماه.
۵. [مجاز] بیرون آمدن روز از شب.

معنی کلمه انسلاخ در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بیرون آمدن چیزی از چیزی (ماراز پوست روز از شب ) پوست انداختن. ۲ - جامه کندن لخت شدن. ۳ - گذشتن (ماه ) سپری شدن .

معنی کلمه انسلاخ در ویکی واژه

پوست انداختن.
گذشتن (ماه)
، سپری شدن.
سخت شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه انسلاخ

ما بقی انسلاخنا ان هنا مناخنا فی عرفات معشر ابتکروا و احسنوا
و قال الحسن: نزلت فی منافقی اهل الکتاب الّذین کانوا یعرفون النّبی (ص) کما یعرفون ابناءهم. وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا یعنی علّمناه اسم اللَّه الاعظم و استحفظناه. فَانْسَلَخَ مِنْها خرج من علمها کانسلاخ الشاة من جلدها، و الانسلاح التعری من الشی‌ء حتی لا یعلق به منه شی‌ء. فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ استتبعه. فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ ای صار من الهالکین. قال عدی بن زید: