انزعاج

معنی کلمه انزعاج در لغت نامه دهخدا

انزعاج. [ اِ زِ ] ( ع مص ) بی آرام شدن و از جای برکنده شدن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ازاقرب الموارد ). برانگیخته شدن. ( تاج المصادر بیهقی )( مصادر زوزنی ). برانگیخته شدن. و از جای شدن عضو. برانگیخته و برکنده شدن. ( یادداشت مؤلف ). جنبیدن و ازجایی بجایی رفتن و برخیزانیده شدن. ( یادداشت لغت نامه ): سببی ضروری اتفاق افتاده است که انزعاج ایشان لازم شده است. ( جهانگشای جوینی ). بعد از این که کار او ثابت تر شود انزعاج او مشکل باشد. ( جهانگشای جوینی ). || ( اِ ) قلق. اضطراب. ( یادداشت مؤلف ). || ( اصطلاح تصوف ) اثر مواعظ در قلب مؤمن است و به تحرک دل در حال وجد نیز اطلاق شود. ( از اصطلاحات الصوفیه ضمیمه تعریفات جرجانی ص 177 ). تحرک دل است سوی خدا در اثر وعظ و سماع. ( از تعریفات جرجانی ).

معنی کلمه انزعاج در فرهنگ معین

(اِ زِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - از جا کنده شدن . ۲ - بی آرام شدن .

معنی کلمه انزعاج در فرهنگ عمید

۱. از جا برکنده شدن.
۲. بی آرام شدن.

معنی کلمه انزعاج در فرهنگ فارسی

ازجابرکنده شدن، بی آرام شدن
( مصدر ) ۱ - از جا برکنده شدن . ۲ - بی آرام شدن . ۲ - ناراحت گشتن . ۳ - تحرک دل در حال وجد . ۴ - اثر مواعظ در قلب موئ من .

معنی کلمه انزعاج در ویکی واژه

از جا کنده شدن.
بی آرام شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه انزعاج

وی گفت: الصوفی لاینز عج انزعاجه و لایقر فی داره و هم گفت: الصوفی وجده وجوده وصفاته حجابه. حصری را گفتند: ما را وصیتی کن گفت: علیک باول الامر الانفراد ثم یزولون الشیوخ فی المعارف ثم یقفهون علی التفرید با سقط الحدثان.
ز انزعاج ضروری عریر انصاری مهاجوی شده در زمرة سپاه تو باد
نه در حق خود مر ترا انزعاجی نه در حق حق مر ترا انقیادی
شوق: انزعاج را گویند، در طلب معشوق، بعد از آنکه یافت و باز در زمان فقدان، بشرط آنکه اگر بیابد معشوق را انزعاج ساکن شود ولیکن عشق همچنان باقی باشد و از دوام یافت نقصان نپذیرد، بلکه زیادت شود در عشق.
اشتیاق: کمال انزعاج را گویند، در میل کلی و طلب تمام و عشق مدام، به طریقه‌ای که یافت و نایافت یکسان شود؛ نه دریافت ساکن گردد و نه در نایافت زیادت شود. بلکه حالی باشد سرمدا الی‌الابد و این اعلی مرتبه‌ای است از مراتب محبت که زیادت و نقصان وتبدیل را بدو راه نبود، نه در اتصال مشاهده و نه در افتراق مجاهده.
از استاد ابوعلی شنیدم که گفت ارادت سوزی بود اندر دل و تبشی بود اندر نقطۀ دل و شیفتگی اندر ضمیر، انزعاجی اندر باطن، آتشی بود زبانه زنان اندر دلها.
شد انزعاج من متعیّن از این دیار از فرط بی عنایتی صاحب کبیر
بیمار: قلق و انزعاج درون را گویند.
دگر از اصطلاحات انزعاج است که نزد سالکان حق رواج است
و مراد از این جمله آن است که هیچ جنس مردم نیست که وی را اندر غیب کاری افتاده نیست که نه اندر دل از محبت فرحی دارد و یا دلش به شراب آن مست است و یا از قهر آن مخمور مانده؛ از آن‌چه ترکیب دل از انزعاج و اضطراب است و به‌جز عقد دوستی اندر آن به جای سراب است و دل را محبت چون طعام و شراب است و هردل که از آن خالی است آن دل خراب است و تکلف را به دفع و جلب آن راه نیست ونفس از لطایف آن‌چه بر دل گذرد آگاه نیست.