اندایش

معنی کلمه اندایش در لغت نامه دهخدا

اندایش. [ اَ ی ِ ] ( اِمص ) ( از انداییدن و اندودن ). کاهگل کردن وگلابه و گچ مالیدن. ( برهان قاطع ) ( از هفت قلزم ) ( آنندراج ). انداییدن. ( ناظم الاطباء ). کاهگل کردن. ( شرفنامه منیری ) ( فرهنگ سروری ) ( مؤید الفضلاء ). اندودگی وگل مالی. ( فرهنگ رشیدی ). گل کاری. گل مالی. ( فرهنگ فارسی معین ). || آژند و گچ. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه اندایش در فرهنگ معین

(اَ یِ ) (اِمص . ) گل کاری ، گل مالی .

معنی کلمه اندایش در فرهنگ عمید

گِل کاری، گِل مالی.

معنی کلمه اندایش در فرهنگ فارسی

انداوش: گل کاری، گل مالی
( اسم ) گل کاری گل مالی .

معنی کلمه اندایش در ویکی واژه

گل کاری، گل مالی.

جملاتی از کاربرد کلمه اندایش

شمس تبریزی قدومت خانه اقبال را صحن را افروزش است و بام را اندایش است
أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ سلمان فارسی رضی اللَّه عنه هر گه که بخرابه‌ای بر گذشتی توقّف کردی بزاری بنالیدی و رفتگان آن منزل یاد کردی گفتی: کجا اندایشان که این بنا نهادند و ازان مسکن ساختند دل بدادند و مال و جان درباختند تا آن غرفه‌ها بیاراستند، چون دل بران نهادند و چون گل بر بار بشکفتند از بار بریختند و در گل خفتند.
موسی گفت بار خدایا من در توریة ذکر امّتی میخوانم سخت آراسته و پیراسته و پسندیده، سیرتها نیکو دارند و سریرتها آبادان، که اندایشان؟ فقال اللَّه تعالی فتلک امّة محمد. موسی مشتاق این امت شد گفت بار خدایا روی آن دارد که ایشان را با من نمایی؟ گفت نه که ایشان را وقت بیرون آمدن نیست. اگر خواهی آواز ایشان بگوش تو رسانم. پس اللَّه بخودی خود ندا در عالم داد که‌ «یا امّة احمد»
نباشی بداندایش گر بدسگال به کشور نخوانی مرا جز همال
شیخ الاسلام گفت: که از جعفر خلدی پرسیدند که عارفان کیانند؟ گفت: هم ما هم ولو کانوا هم هم ماکانوا هم: ایشان نه ایشانند ازیشان ایشانند: ایشان نه ایشانند. شیخ الاسلام گفت: که معتز گفت فرامن: که صوفی نبود، اربود نه صوفی بود. و آن چنانست که وی گفت، و آن نه بطاقت وی بود، ندانم که وی از که شنیده بود؟ که وی گفت، و آن بطاقت وی بود، ندانم که ی از که شنیده بود؟ شیخ الاسلام گفت: سبحان اللّه! شگفتر از این که دید در جهان؟ نیست در هست نهان، شخص در پیرهن روان. ومی‌گویند کی او نه آن کالبد در دل گم، و دل در جان، و گمست جان دران، و گمست جان دران، که زنده بآنست جاویدان. آن جان که زنده بآنست او آن، زبان چون عبارت کند از چیزی که آن ناید در زبان. و جان اشارت چون کند فرا چیزی که اشارت فازان نتوان. و نشان دادن چون توان از چیزی که آن بی‌نشان. قومی در دو جهان پادشاه جهان باسم درویشان، و می‌گویند که ایشان نه ایشان. از ایشان نه ایشانند، پس که اندایشان؟ و از ایشان ایشانند پس دلیل چیست و نشان؟ از انکار منکر چه آید که آب روشنست ازیشان. جنج از کوری در ویران، و هزار دستان نه از بی‌دولتی در بوستان.
پیشِ طوفانِ قیامت چه محل خواهد داشت در دیوار عبادت ز گل اندایش من