انتهاج

معنی کلمه انتهاج در لغت نامه دهخدا

انتهاج. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) راه رفتن و گویند طلب کردن راه. ( از اقرب الموارد ). بجای آوردن راه. ( تاج المصادر بیهقی ). || روشن و آشکار گردانیدن راه را. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه انتهاج در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) راه جستن ، در راه روشن رفتن . ۲ - (اِمص . ) سلوک ، روش .

معنی کلمه انتهاج در فرهنگ عمید

راه روشن و آشکار جستن، راه جستن.

معنی کلمه انتهاج در ویکی واژه

راه جستن، در راه روشن رفتن.
سلوک، روش.

جملاتی از کاربرد کلمه انتهاج

خسرو از وفورِ دانش و حضورِ جوابِ او شگفتیِ تمام نمود. گفت : ای پیر، اگر ترا چندان درین بستان‌سرایِ کون و فساد بگذارند که ازین درخت میوهٔ بمن تحفه آری ، خراجِ این باغستان ترا دهم. القصّهٔ اومید بوفا رسید ، درخت میوه آورد و تحفه بپادشاه برد و وعده بانجاز پیوست. این فسانه از بهرِ آن گفتم که تا آنگه که معماریِ این مزرعه بتو مفوّضست، نگذاری که بی عمارت گذارند و خزانه را جز بمددِ ریعی که از زراعت خیزد، معمور دارند و چون پادشاه برین سنّت و سیرت رود و انتهاجِ سبیلِ او برین و تیرت باشد، لشکر و اتباع را جز اتّباعِ مراسمِ او کردن هیچ چارهٔ دیگر نتواند بود. پس رعیّت ایمن و ملک آبادان و خزانه مستغنی ماند و پادشاه را خرج از کیسهٔ مظلومان نباید کردن و ملوم و مذموم در افواهِ خلق افتادن بِیَدٍ خَاطِیَهٍٔ وَ بِاُخرَی عَاطِیَهٍٔ و امّا شرع که کارگاه دیگر بدو سپرده‌اند، غمِ کارِ این مزرعه و خرابی و عمارت آن کمتر خورد و اگر دنیا و مافیها بدو دهند یا از او بستانند، بگوشهٔ چشمِ همّت بدان باز ننگرد ، چیزی ننهد که دیگران برند و ذخیرهٔ نگذارد که دیگران خورند و مصطفی ، صَلَواتُ اللهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیهِ ، چنین می‌فرماید : اَلوَیلُ کُلُّ الوَیلِ لِمَن تَرَکَ عِیَالَهُ بِخَیرٍ وَ قَدِمَ عَلَی رَبِّهِ بِشَرٍّ و آنچ پیش نهادِ اندیشه و غایتِ طلبِ اوست ، جز لذّتِ باقی، از مطالعهٔ عالمِ قدس و بهجتِ دایم از قربِ جوارِ جبروت نیست. زنهار، ای شاه اینجا که نشستهٔ ، گوش بخود دار که اگر بر قلعهٔ متمکّنی که ربضِ او با قلّهٔ گردون مقابلست، قازورهٔ دعوتی که سحرگاه اندازند، باز ندارد ، وَاتَّقُوا مِن مَجَانِیقِ الضُّعَفَاء تنذیر و تحذیریست که ساکنان اعالیِ معالی را میکنند . اگر وقتی شهبازِ سلطنت را زنگلِ نشاط بجنبد و شستِ چنگل در قبضهٔ کمانِ شکارانداز سخت کند و بطالعِ فرخنده و طایرِ میمون بشکارگاه خرامد، باید که چاووشانِ موکبِ عزیمت را وصیّتِ اُدخُلُوا مَسَاکِنُکُم فراموش نباشد تا بچگان خرد پرندگان را در بیضهٔ ملک تو هنوز نپروریده‌اند وزیرِ اجنحهٔ حمایت تو نبالیده، از مواطیِ لشکر و مخاطیِ حشر پایمالِ قهر نگردند و اگرچ گوشتِ آن ضعیفِ بیچاره که عصفورست مادّهٔ شهوت و مددِ قوّتِ تناسل نهاده‌اند، از برای قضاءِ یک شهوت خونِ ایشان در گردن گرفتن و تشنیع و تعییرِ لسان العصافیر که در خبر صحیح آمدست، مَن قَتَلَ عُصفُوراً عَبَثا جَاءَ یَومَ القِیَامَهِ وَ لَهُ صُرَاخٌ عِندَ العَرشِ یَقُولُ یَا رَبِّ سَل هَذَا لِمَ قَتَلَنِی مِن غَیرِ مَنفَعَهٍٔ در دیوانِ عرض شنیدن روا ندارد و بدانک غیرتِ الهی خود بعکس آنچنانک در افواه مشهورست، کثرت تواند را نصیبهٔ ضعیفان میکند و اعقابِ متغلّبانِ قوی‌حال بخنجرِ عقوبت بریده میدارد.
بدان، ای پادشاه، که پاکیزه‌ترین گوهری که از عالم وحدت با مرکبات عناصر پیوند گرفت، خردست و بزرگتر نتیجهٔ از نتایج خرد خلق نیکوست و اشرف موجودات را بدین خطاب شرف اختصاص می‌بخشد و از بزرگی آن حکایت میکند، وَ إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ ، خلق نیکوست که از فضیلت آن بفوز سعادت ابدی وسیلت توان ساخت و نیازمندترین خلایق بخلیقت پسندیده و گوهر پاکیزه پادشاهانند که پادشاه چون نیکوخوی بود، جز طریق عدل و راستی که از مقتضیات اوست، نسپرد و الّا سنّتِ محبوب و شرعت مرغوب ننهد و چون انتهاج سیرت او برین منهاج باشد، زیردستان و رعایا در اطراف و زوایای ملک جملگی در کنف اَمن و سلامت آسوده مانند و کافّهٔ خلایق باخلاق او متخلّق شوند تا طَوعا اَوکَرهاً خَوفاً اَو طَمَعا با یکدیگر رسمِ انصاف و شیوهٔ حقّ نگاهدارند و اختلاف و تنافی که طبایع آدمی زاد را انطباع بر آن داده‌اند، باتّفاق و تصافی متبدّل گردد و بدانک از عادات پادشاه آنچ نکوهیده‌ترست ، یکی سفلگیست که سفله بحق گزاریِ هیچ نیکوکاری نرسد و خود را در میان خلق بسروری نرساند.