معنی کلمه الهي در لغت نامه دهخدا
الهی از دل خاقانی آگهی که در او
خزانه خانه عشق است در بمهر رضا.خاقانی.خوش است این پسر وقتش از روزگار
الهی همه وقت او خوش بدار.( بوستان ).الهی غنچه امید بگشا
گلی از روضه جاوید بنما.جامی. || گاه از جهت تیمن و تبرک بدان ابتدا کنند خاصه در وقت مناجات و التماس دعا. || گاه پس از آن ( الهی ) این عبارت تقدیر کنند که لایق بحال وی آن است که در حق وی چنان دعا کنند که کذا کذا. ( ازآنندراج ). در تداول عامه ، یعنی خدا کند. خدا کناد. بحق خدا. امید است. ای کاش. کاشکی : الهی فال زینب راست باشد. الهی قربانت بروم.
هر آن سینه کو داغ عشقی ندارد
الهی بروز گریبان نشیند.باقر کاشی ( از آنندراج ).بغیبت هرکه حق آشنایی را نگه دارد
الهی هر کجا باشد خدا باشد نگهدارش .نعمت خان عالی ( از آنندراج ).
الهی. [ اِ لا ] ( ص نسبی ) خدایی. ربانی. الوهی. مرکب از «اله »نام حق تعالی و یاء نسبت چنانکه در عبارت «حکم الهی اینچنین بود» و کسانی که این یا را از نفس کلمه دانند بخطا رفته اند. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ). منسوب به اله ، در ترکیباتی از قبیل حکمت الهی ، علم الهی ، احکام الهی ، رحمت الهی ، توفیق الهی ، قوانین الهی ، وحی الهی ، درگاه الهی ، تأیید الهی و جز آن بسیار استعمال میشود : امیرالمؤمنین در نعمت و راحت ترزبانست بشکر الهی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ).
پیغمبری ای بیخردان ملک الهی است
از ملکت قیصر به وز ملکت خاقان.ناصرخسرو.او سرو جویبار الهی و نفس او
چون سرو در طریقت هم پیر و هم جوان.خاقانی.زهی دارنده اورنگ شاهی
حوالتگاه تأیید الهی.