الساعه

معنی کلمه الساعه در لغت نامه دهخدا

( الساعة ) الساعة. [ اَس ْ سا ع َ ] ( ع اِ ) رستاخیز. رستخیز. روز قیامت. مأخوذ از قرآن کریم ، آیات : و یوم تقوم الساعة ( 12/30 )، اقتربت الساعة. ( 1/54 ) و دهها آیه دیگر. و رجوع به ساعة شود.
الساعه. [اَس ْ سا ع َ ] ( ع ق ) الاَّن. اکنون. هم اکنون. فی الفور. همین حالا. هم الاَّن. همین الاَّن. بی درنگ و تأمل.

معنی کلمه الساعه در فرهنگ معین

(اَ سّ عِ ) [ ع . الساعة ] (ق . ) در ساعت ، این ساعت .

معنی کلمه الساعه در فرهنگ عمید

۱. همین ساعت، همین دم، وقت حاضر.
۲. فوراً، بدون تٲخیر.

معنی کلمه الساعه در فرهنگ فارسی

ساعت، همین ساعت، همین دم، وقت حاضر ، ونیزبه معنی روزقیامت، رستاخیز
درساعت این ساعت
رستاخیز . رستخیز . روز قیامت

معنی کلمه الساعه در دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] الساعة. این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
ساعت، جزئی از زمان است. «الساعة»، نامِ زمانی است که انسانها برمی خیزند و قیامت برپا می شود. در قرآن هر جا که این واژه آمده، مقصود زمانِ برپایی قیامت است.
[ویکی الکتاب] معنی مُّشْفِقُونَ: نگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معنای نوعی ترس است . اشفاق عنایتی است که با خوف آمیخته باشد ، چون مشفق کسی را گویند که مشفق علیه را دوست میدارد ، و میترسد بلایی به سر او آید ، این حالت را که میترسد محبوبش در...
معنی مُشْفِقِینَ: نگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معنای نوعی ترس است . اشفاق عنایتی است که با خوف آمیخته باشد ، چون مشفق کسی را گویند که مشفق علیه را دوست میدارد ، و میترسد بلایی به سر او آید ، این حالت را که میترسد محبوبش در...
ریشه کلمه:
سوع (۴۸ بار)
منظور از «ساعة» روز قیامت است و علت انتخاب این نام (ساعة) برای روز قیامت این است که یا حساب مردم در آن ساعت با سرعت انجام می گیرد و یا اشاره به ناگهانی بودن وقوع آن است که در ساعتی برق آسا مردم از جهان برزخ به عالم قیامت منتقل می شوند، یا به خاطر این که اعمال بندگان به سرعت مورد حساب قرار می گیرد. ولی این احتمال نیز وجود دارد که «ساعة» کنایه از حوادث هولناک بوده باشد، زیرا آیات قرآن مکرّر می گوید: شروع قیامت با یک سلسله حوادث فوق العاده هولناک همچون زلزله ها، طوفان ها و صاعقه ها همراه است و یا اشاره به ساعت مرگ بوده باشد، ولی تفسیر اول نزدیک تر به نظر می رسد. کلمه «ساعة» در سوره «حجّ» گر چه بعضی احتمال داده اند به معنای لحظه مرگ و مانند آن بوده باشد، ولی آیات بعد، نشان می دهد که منظور از آن پایان جهان و قرار گرفتن در آستانه قیامت است مخصوصاً که با کلمه «بغتة» (ناگهانی) همراه است. و می دانیم «ساعَة» در لغت عرب به معنای جزء کمی از زمان است.
جزئی است از اجزاء زمان (راغب) جوهری آن را وقت حاضر گفته است. آن در قرآن به معنی مطلق وقت آمده خواه بسیار جزئی باشد مثل . و یا متعارف مثل . و نیز از قیامت با آن تعبیر آمده مثل ، ، . به نظر می‏اید: در بعضی از آیات مراد از وقت مرگ است مثل . در این صورت عذاب آن است که مرگ در آن نباشد و مثل . پیوسته در شک بودن روشن می‏کند که غرض از ساعت آمدن مرگ است و آن با قیامت بودن نمی‏سازد مگر آنکه بگوئیم کفّار در برزخ هم در حال مریه‏اند. ساعت آنگاه که در قیامت و مرگ به کار پیوسته با الف و لام عهد آمده و در غیر آن نکره استعمال شده است. * . معنی آیه در «رسو» گذشت.

معنی کلمه الساعه در ویکی واژه

الساعة
در ساعت، این ساعت.

جملاتی از کاربرد کلمه الساعه

و چون این ترتیب بدانستیم گوییم نخست حرف لام را آورده است اندر شهاده که او دلیل نفس است آنگاه حرف الف آورده که او دلیل عقل است تا ما بدانستیم و بدانیم که از راه نفس مر عقل را توانیم یافتن همچنین از راه اساس که مرورا درجه نفس کل است اندرین عالم مر ناطق را بدانیم که مرورا درجه عقل است اندرین عالم و میان الف و لام بیست و یک حرف است اندر نهاد حروف یعنی ترتیب حروف از بهر آنکه میان فایده دادن عقل و میان پذیرفتن مر آن فایده را اندرین عالم از راه شخص است اندر عالم دین بیست و یک حد است چون ناطق و اساس و هفت امام و دوازده حجت. و همچنین اندر ترکیب عالم که تأیید اندر آن مر نفس را از عقل است میان تایید عقل و میان تمامی ترتیب بیست و یک حد است چون هیولی و صورت و هفت ستاره رونده و دوازده برج است و اندر مردم برابر این بیست و یک حرف جسم است و روح و هفت اعضای رئیسه یعنی مغز و دل و جگر و شش و زهره و سپرز و گُرده و دوازده مجراست و لام دلیل نفس است و ها دلیل ناطق است و میان ه و لام سه حرفست اندر ترتیب حروف همچنانکه میان نفس کل و میان ناطق سه حد روحانی است چون جد و فتح و خیال و پس از حرف ه یاست و آن دلیل است بدانکه پس از ناطق مصطفی صلی الله علیه و آله جز یک حد نیست و آن قائم است علیه السلام و گواهی دهد بر درستی این قول خبر رسول صلی الله علیه و آله: (بعثت و انا و الساعه کهاتین گفت فرستاده شدم من با ساعت مانند این دو یعنی دو انگشت) یعنی که اندر میانه او چیزی دیگر نیست.
لهف نفسی قامت الساعه وانشق القمر حین وافاء الحجر
«لولم ابعث لبعثت یا عمر» ای مخاطب خطاب: «حسبک» و ای معاتب عتاب: «و من اتبعک» اگر مرا که محمدم به پیغامبری از حجرهٔ «لولاک لما خلقت الافلاک» بیرون نفرستادندی، ترا که عمری به حکم عدل، اهمیت آن بودی که با منشور«بلغ» به میدان رسالت آخر زمانیان فرستادندی این عمر که شمه‌ای از فضایل او شنیدی، چنین روایت میکند از سید ممالک و خواجهٔ مسالک، آن مردی که قمر در خدمت او کمر بستی که: «اقتربت الساعه و انشق القمر» اول مرغی که در سحرگاه محبت، نطق صدق زد او بود. پیش از همه شراب اتحاد نوشید و قبای استعداد پوشید.
ببینند. چنان کرد. در حال مه دو پاره شد. نیمی سوی انگشت راست پیغامبر می رفت و نیمی سوی انگشت چپش می رفت که:« اقتربت الساعه و انشق القمر» و بانگ با هیبت می آمد که چندین هزار حیوان در شهر و صحرا بمردند و باقی حیوانات از علف باز ایستادند و می لرزیدند و چندین خلق رنجور شدند و قومی را شکم خون شد. جمله تضرع کردند که بدان خدای که تو از وی می گویی که زود این ماه را فراهم آور و درست کن، چنانکه بود و اگر نی همین ساعت همه جهان زیر و زبر شود. پیغامبر صلوات الله علیه باز این نام مبارک را اعادت کرد که:« بسم الله الرحمن الرحیم» و دو انگشت را بهم آورد به فرمان خدا و به برکت این نام جانفزا، هر دو نیمه بهم آمد. قومی دیگر، بسیار، ایمان آوردند. ابوجهل را غصه زیادت شد و از دست برفت. باز بجلدی خود را بگرفت و گفت: اگر این راست باشد و چشم بندی و گوش بندی و هوش بندی نباشد، باید که شهرهای دیگر ازاین خبر دارند. بعد از آن وَفْدها و کاروانها و پیکان و نامه ها می رسید از اطراف عالم تا به اطراف عالم بردوستان که این چه واقعه بود که ماه اسمان بشکافت که از آن روز که« فاطر السموات» این دو شمع را در این گنبد، افروخته است و پرده های ظلمات را به تابش تاب این دو گوهر می سوخته است که« وجعل الشمس ضیاء و القمر نوراً»، هرگز جنس این واقعهٔ عجیب غریب نادر، از آبا و اجداد ما هیچ کس حکایت نکرد و در هیچ کتابی ننوشتند و از اطراف شهرها، نامه بر نامه می رسید و ابوجهل و امثال او هر دم سیه روتر می شدند که:« فاما الذین فی قلوبهم مرض فزادتهم رجساً الی رجسهم» و آنها که ایمان آورده بودند هر روز قوی دل تر و قوی ایمان تر که:« لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم».
«و در ادعیه بسیار، آن حضرت از بارگاه رب العزه مسئلت زیادتی محبت و طلب دوستی خدا را نموده» و مشهور است که «چون عزرائیل علیه السلام به نزد حضرت خلیل الرحمن علیه السلام از برای قبض روح او آمد، جناب خلت مأب فرمود: «هل رأیت خلیلا یمیت خلیله» یعنی «آیا هرگز دیده ای که دوست، دوست خود را بمیراند؟» خطاب رسید که «هل رأیت محبا یکره لقاء حبیبه؟» یعنی: «آیا دیده ای تو که هیچ دوست، کراهت داشته باشد ملاقات دوست را» إبراهیم فرمود: ای ملک الموت حال مرا قبض روح کن» منقول است که «پروردگار، به حضرت موسی علیه السلام وحی فرستاد که ای پسر عمران: دروغ می گوید کسی که گمان کرده است مرا دوست دارد و با وجود این، چون ظلمت شب او را فرو گیرد بخوابد آیا دوست، خلوت دوست خود را طالب نیست؟ ای پسر عمران من از احوال دوستان خود مطلعم، چون شب بر ایستادن وارد شود دیده و دلهای ایشان به سوی من نگران، و عقاب مرا در پیش خود ممثل نموده با من از راه مشاهده و حضور، تکلم می کنند ای پسر عمران: به من فرست از دل خود خشوع، و از بدن خود ذلت و خضوع، و از چشم خود أشک در ظلمتهای شب، که مرا به خود نزدیک خواهی یافت» حضرت عیسی علیه السلام به سه نفر گذشت که رنگهای ایشان متغیر و بدنهای ایشان کاهیده بود، گفت: «چه چیز شما را به این حال انداخته؟ گفتند خوف از آتش جهنم عیسی علیه السلام گفت که بر خدا لازم است که هر خایفی را ایمن گرداند به سه نفر دیگر گذشت که ضعف و تغیر ایشان بیشتر بود، گفت: چه چیز شما را چنین کرده؟ عرض کردند: شوق بهشت فرمود: خدا را لازم است شما را به آنچه که شوق دارید برساند پس گذر او به سه نفر دیگر افتاد که ضعف و هزال بر ایشان غالب شده و نور از روی ایشان می درخشید، پرسید که چه چیز شما را به این حال کرده؟ گفتند: دوستی خدا حضرت فرمود: «انتم المقربون» یعنی شمایید مقربان درگاه احدیت» پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «شعیب از دوستی خدا آنقدر گریست که دو چشم او کور شد خدا دو چشم او را به او عطا فرمود باز گریست تا کور شد خدا دیده او را بینا فرمود و همچنین تا سه مرتبه، در مرتبه چهارم وحی الهی رسید که یا شعیب تا کی می گریی و تا چند چنین خواهی بود؟ اگر گریه تو از خوف جهنم است من تو را از آن ایمن گردانیدم و اگر از شوق بهشت است آن را به تو عطا نمودم؟ عرض کرد که الهی و سیدی تو آگاهی که گریه من از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت، و لیکن دل من به محبت تو بسته شده است و بی ملاقات تو صبر نمی توانم کرد و گریه دوستی و محبت است که چشم مرا نابینا کرد پس وحی به او رسید که حال که گریه تو، از این راه است، به زودی کلیم خود موسی بن عمران را به خدمتکاری تو بفرستم، و چوب شبانی به دست او دهم تا شبانی تو کند» اعرابی به خدمت فخر کائنات آمد و عرض کرد که «یا رسول الله: متی الساعه؟ یعنی قیامت چه وقت می شود؟ حضرت فرمود: چه مهیا کرده ای از برای قیامت؟ عرض کرد که نماز و روزه بسیاری نیاندوخته ام و لیکن خدا و رسول او را دوست دارم حضرت فرمود: «المرء مع من احب» یعنی هر کسی با دوست خود محشور خواهد شد» و در اخبار داود علیه السلام وارد شده است که «خدای تعالی خطاب کرد به داود که ای داود: بگو به دوستان من که اگر مردم از شما کناره کنند چه باک، چون پرده از میان من و شما برداشته شد تا اینکه به چشم دل مرا مشاهده نمودید چه ضرری می رساند به شما آنچه از دنیای شما را گرفتم بعد از آنکه دین خود را به شما دادم و چه باک از دشمنی خلق با شما، چون خوشنودی مرا می طلبید ای داود بگو که من دوست می دارم هرکه مرا دوست دارد و أنس دارم به کسی که با من أنس دارد و همنشین کسی هستم که او همنشین من است و هر که مرا از دیگران برگزید من نیز او را برگزینم و هر که اطاعت مرا کرد من نیز اطاعت او می کنم هیچ بنده ای مرا دوست نمی دارد مگر آنکه او را از برای خود قبول می کنم ای داود: هر که مرا طلب کند مرا نمی یابد به اهل زمین بگو که ترک کنند دوستی غیر مرا و بشتابند به سوی من، هر که مرا دوست داشته باشد طینت او خلق شده است از طینت إبراهیم خلیل من و موسی کلیم من» و حضرت امیرالمومنین در دعای کمیل می فرماید: «فهبنی یا الهی و سیدی و مولای صبرت علی عذابک فکیف اصبر علی فراقک؟» یعنی ای آقا و مولای من: گرفتم که توانم صبر کرد بر عذاب تو، پس چگونه صبر کنم بر فراق تو؟» و از آن سرور مروی است که «خدای تعالی را شرابی است که به دوستان خود می آشاماند، که چون آشامیدند مست می گردند و چون مست شدند به طرب و نشاط می آیند و چون به طرب و نشاط آمدند پاکیزه می شوند و چون پاکیزه شدند گداخته می گردند و چون گداخته شدند از هرغل و غشی خالص می شوند و چون خالص شدند در مقام طلب محبوب برمی آیند و چون او را طلبیدند می بینند و چون یافتند به او می رسند و چون رسیدند به او متصل می شوند و چون وجود خودشان را در نزد وجود محبوب مضمحل دیدند، بالمره از خود غافل می شوند و بجز از محبوب، چیزی نمی بینند» و حضرت سید الشهداء علیه السلام در دعای عرفه می فرماید: «خداوندا تویی که خانه دل دوستانت را ازغیر خود پرداختی و آن را از اغیار بیگانه خالی ساختی تا بجز دوستی تو در آنجا نباشد و رو به غیر تو نیاورند و بجز تو را نشناسند».
گرفته‌ام همی الساعه زین قضیه خبر:
در سده هفدهم دانشمندی به نام ون هلمونت که به نظریه خلق الساعهٔ جانوران باور داشت یک پیراهن آلوده را با چند دانه گندم در گوشه‌ای قرار داد، پس از ۲۱ روز چند موش در پیرامون آن‌ها مشاهده کرد او به این نتیجه رسید که موش‌ها خود به خود از پیراهن آلوده و دانه‌های گندم پدید آمده‌اند.
تا قیام الساعه در اقبال و در دولت بود هر که اندر سایه تو ساعتی گیرد سکن
تاریخچهٔ این نظریه به دوران یونان باستان بر می‌گردد، در آن دوران باور عامه بر این بود که کرم از گوشت گندیده و مگس و قورباغه از گل‌ولای شکل می‌گیرند. خلق الساعه دست‌کم از زمان ارسطو که در سال ۳۸۴ تا ۳۲۲ پس از میلاد می‌زیست، وجود داشت. دلایلی که ارسطو برای خلق الساعه نوشته‌است قرن‌ها مورد توجه بود.
عجب داروی برء‌الساعه‌ای بود که از من دور کرد آن خستگی زود
در تاریخ شهور سنه سبع و عشر و ستمائه لشکر مخذول کفار تتار – خدلهم‌الله و دمرهم – استیلا یافت بر آن دیار و آن فتنه و فساد و قتل واسر و هدم و حرق که از آن ملاعین ظاهر گشت در هیچ عصر در دیار کفر و اسلام کس نشان نداده است و در هیچ تاریخ نیامده الا آنچه خواجه علیه‌الصلواه و السلام از فتنه‌های آخرالزمان خبر باز داده است و فرموده «لاتقوم الساعه حتی تقاتلوا الترک صغار الاعین حمرالوجوه ذلف الانوف کان و جوههم المجان المطرفه» صفت این کفار ملاعین کرده است و فرموده که قیامت برنخیزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنید قومی که چشمهای ایشان خرد باشد و بینیهای ایشان پهن بود و رویهای ایشان سرخ بود و فراخ همچون سپر پوست در کشیده و بعد از آن فرموده است «و یکثرالهرج» قیل یا رسول‌الله «و ما الهرج» قال «القتل القتل» فرمود که قتل بسیار شود.
«ای قوامی هر که چون تو نانباست تا قیام الساعه فخر شهر ماست »