معنی کلمه افسون دمیدن در لغت نامه دهخدا افسون دمیدن. [ اَ دَ دَ ] ( مص مرکب ) دمیدن کلمات عزایم و سحر : لب روزگار از غایت صدق فسون مهر بر رویش دمیده.نصیر همدانی ( ازارمغان آصفی ).بسکه بر من چشم او افسون سودا میدمدجای ناخن حلقه زنجیرم از پا میدمد.محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه افسون دمیدن چون ربشه در این باغ به افسون دمیدن سر بر نکشی تا نخوری پای دویدن چو شد نزدیک از آن افسون دمیدن هلاک مرغ دام از بس طپیدن جنونم محتشم دیدی دم از افسون ببند اکنون که من عاقل نخواهم شد ازین افسون دمیدنها