اعتماد داشتن. [ اِ ت ِ ت َ ] ( مص مرکب )تکیه داشتن. ثقه داشتن. مطمئن بودن. متکی بودن. اطمینان داشتن : و امیر محمود بر وی [ ابوالحسن دبیر ] اعتماد تمام داشت. ( تاریخ بیهقی ص 245 ). و همچنان دربسته بخریدندی بی آنک بگشادندی از آنک بر بیاعان اعتماد داشتندی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ). گر ظهوری بعقل دربنداست بر جنون دارد اعتماد چه غم.ظهوری ( از آنندراج ).
معنی کلمه اعتماد داشتن در فرهنگ فارسی
تکیه داشتن . ثقه داشتن . مطمئن بودن .
معنی کلمه اعتماد داشتن در ویکی واژه
~ (به کسی یا چیزی) اعتقاد داشتن به اینکه یک نفر خوب، روراست، درستکار، غیره است: او به دوستش اعتماد دارد.
جملاتی از کاربرد کلمه اعتماد داشتن
گرِیس فرزند پدر و مادری بود که فیش را میشناختند و به وی اعتماد داشتند. والدین گرِیس هنگامی که با پیشنهاد فیش برای بردن دخترشان به یک جشن تولد روبرو شدند، مقاومتی نکرده و به وی اجازه چنین کاری را دادند. فیش به جای اینکه گرِیس را به جشن ببرد، به کلبه خود در وستچستر کانتی نیویورک برده و دختر ۱۲ ساله را خفه کرده، سرش را بریده و بدنش را مثله کرد. سپس قطعات بدن وی را در داخل قابلمه انداخته و با پیاز و هویج پخت. فیش پس از این جنایت ناپدید شد، چندین سال بعد خانواده گرِیس نامهای را از فیش دریافت کردند که در آن وی آنچه را که بر سر دختر آنها آورده بود، جزء به جزء تشریح کرد. مأموران پلیس با استفاده از آدرس روی پاکت نامه توانستند فیش را در خانهای اجارهای در منهتن به دام بیندازند.
سیوم تکیه کردن بر ضمان اللَّه در کار روزی. چهارم صبر کردن بر بلاها و رنجها. چون بدین درگاهها گذشتی قنطرها پیش آید: اول قنطره رضا، بحکم اللَّه رضا دادن و آن را گردن نهادن، و از راه اعتراض برخاستن. دوم قنطره توکل است، بر خدا اعتماد داشتن و او را بپناه و پشت خود گرفتن و وکیل خود شناختن. سیوم قنطره شکر است، نعمت اللَّه بر خود بشناختن، و آن نعمت در طاعت وی بکار بردن. چهارم قنطره اخلاص است در اعمال، هم در شهادت، هم در خدمت و هم در معرفت. شهادت در اسلام و خدمت در ایمان و معرفت در حقیقت. چون قنطرها باز بریدی از آن پس درجات است و مراتب، هر کس را چنان که سزاست، و چنان که اللَّه او را خواست. اینست که رب العزّة گفت: لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کَرِیمٌ.
اما در وجه دیگران معرفت معرفت ذاتست با اسقاط بر کندگی میان صفات و ذات، و آن ثابت بود بعلم جمع و صافی بود در میدان فنا، و تمام شود در وادی بقا، تا مشرف شود برعین جمع، و آن سه رکن است: فرو گذاشتن صفات او ور شواهد «و فرو گذاشتن واسطه و وسیله ور درجها» و فرو گذاشتن عبادات و معاملات ور نشانها، و یقین راست. و این معرفت خاصه است از افق حقیقت و حوالی آن. و احوال و ولایت درین معرفتست، توکل برو و یقین درست و محبت و اخوات آن، و شناختن وی بقدرت و اعتماد داشتن برو، و بر تفویض و توکل، و عاجز دیدن اسباب درو و قدرت وی بکمال. برانچ در علم و عقل محال، و بازگشتن از اسباب با مسبب، و شناختن آلا و نعماء او و منتهاء او، و بهمه باو گشتن و از خلق و علایق سیر آمدن، و جمع بودن برکل، و دوام نظر بدیدهٔ سر.
اگر چه در این متون، نکات مبهم فراوان است اما در آنها میتوان به علاقه مداوم ایلامیها در مورد همراهی خدا با شخص متوفی پی برد. آنها انتظار داشتند که خدا پس از مرگ دهان آنها را با روغن پر کند، و گوشت و نان در برابرشان بگذارد و شراب یا لااقل آب برای آنها تهیه کند. در ماورای این متون بدون شک میتوان آثار وحشتی را احساس کرد که هر فرد دررفتن به جهان دیگر داشت. به عقیده آنها، دو الهه راهنما با نامهای ایشنی کاراب و لاگامال آنها را به حضور میپذیرفتند و آنها را نزد اینشوشیناک میبردند که به عنوان «وزن کنندهٔ ارواح» فتوای خود را صادر میکرد. به نظر میرسد که ایلامیها به این فتوا زیاد اعتماد داشتند. همهٔ این مطالب ثابت میکند که اعتقاد به جهان دیگر در سراسر ایلام رواج داشت.
و در سنه تسع و ثلثین و اربعمایه سلطان را پسری آمد فرمود که مردم خرمی کنند شهر و بازار بیاراستند چنان که اگر وصف آن کرده شود همانا که بعض مردم آن را باور نکنند و استوار ندارند که دکان های بزازان و صرافان و غیرهم چنان بود که از زر و جواهر و نقد و جنس و جام های زربفت و قصب جایی نبود که کسی بنشیند و همه از سلطان ایمناند که هیچ کس از عوانان و غمّازان نمی ترسید و بر سلطان اعتماد داشتند که بر کسی ظلم نکند و به مال کسی هرگز طمع نکند، و آن جا مالها دیدم از آن مردم که اگر گویم یا صفت کنم مردم عجم را قبول نیفتد و مال ایشان را حدّ و حصر نتوانستم کرد و آن آسایش که آن جا دیدم هیچ جا ندیدم، و آن جا شخصی ترسا دیدم که از متمولان مصر بود چنان که گفتند کشتیها و مال و ملک او را قیاس نتوان کرد.
مجاهد گفت: نعمتی و نواختی بود که خدای تعالی بر علی بن ابی طالب نهاد و خیری که بوی خواست که روز قحط و نیاز بود و قریش بغایت تنگی و سختی رسیده و بو طالب صاحب عیال بود و یساری نه که ایشان را بفراخی نعمت داشتید و در بنی هاشم، عباس توانگر بود و صاحب نعمت، رسول خدا گفت: یا عباس اگر در حق بو طالب تخفیف جوییم و از آن فرزندان وی لختی برداریم و داشتن ایشان را در پذیریم مگر صواب باشد و او را خفّتی بود، مصطفی و عباس هر دو رفتند و این اندیشه که کرده بودند با بو طالب بگفتند بو طالب گفت: عقیل را بمن بگذارید و با دیگران شما دانید که چه کنید مصطفی علی را برداشت و در پذیرفت و عباس جعفر را پس علی با مصطفی میبود تا وحی از آسمان آمد و بعث وی در پیوست و رب العزة علی را باسلام گرامی کرد و جعفر با عباس میبود تا آن گه که مسلمان شد و باسلام عزیز گشت و مستغنی شد. محمد بن اسحاق گفت: چون ابو بکر صدیق مسلمان شد جماعتی از قریش پیوسته با وی مینشستند و مجالست و مصاحبت وی دوست میداشتند از آن که ابو بکر مردی محبوب بود، خوش خوی، خوش طبع، سهل و آسان فرا دست آمدی و با هر کس در معاشرت و مصاحبت خوش در آمدی و تدبیر کارها دانستی و مردم شناختی و کارها از پیش بردی به زیرکی و دانایی، پس جماعتی که با وی مجالست کردند و بر وی اعتماد داشتند چون عثمان عفان و الزبیر بن العوام، و عبد الرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص و طلحة بن عبید اللَّه، ابو بکر پیوسته حدیث اسلام و ایمان با ایشان همی کرد و ایشان را دعوت میکرد تا این جماعت همه بوسیلت ابو بکر پیش مصطفی آمدند و مسلمان شدند و اسلام و مسلمانان را نصرت دادند رب العالمین ایشان را سابقان خواند گفت: السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ روی الزبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه ص: «اللهم انک بارکت لامّتی فی صحابتی فلا تسلبهم البرکة و بارکت لاصحابی فی ابی بکر فلا تسلبه البرکة و اجمعهم علیه و لا تنثر امره فانّه لم یزل یؤثر امرک علی امره اللهم و اعزّ عمر بن الخطاب و صبّر عثمان و وفق علیا و اغفر لطلحة و ثبت الزبیر و سلم سعدا و وفق عبد الرحمن و الحق فی السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار و التابعین لهم باحسان»