اطفای
جملاتی از کاربرد کلمه اطفای
در ۲۴ نوامبر ۲۰۲۲، یک آتشسوزی در یک ساختمان بلند مسکونی در اورومچی، سین کیانگ، چین روی داد. در این حریق ده نفر کشته و ۹ نفر دیگر مجروح شدند. سؤالات و ابهاماتی در این مورد وجود دارد که آیا اجرای سختگیرانه سیاست کووید صفر توسط چین باعث شده که ساکنان نتوانند ساختمان را ترک کنند یا در تلاش آتشنشانان برای اطفاء حریق تاثیر داشته است. اطفای این آتشسوزی سه ساعت بهطول انجامید. پس از آتشسوزی، در شانگهای، نانجینگ و پکن تظاهرات و اعتراضاتی برگزار و از سیاست دولت چین درباره کووید صفر انتقاد شد و برخی از آنها از شی جین پینگ، رئیسجمهور چین خواستند تا استعفا دهد.
آبی نزند بر دلم آب در و یاقوت کز وی نتواند شود اطفای غلیلی
بعد از اطفای آتش، ریچاردسونها به خانه اجاره ایشان (خانه سابق ورنها) میروند؛ ولی میا برای آنها عکسهایی به جا گذاشته که ارزش خاصی برای هرکدامشان دارد.
تا شود اطفای ظلم بر سر ذرات ملک گرمتر از آفتاب سایهٔ سبحان رسید
همچنین محمدعلی نجفی شهردار تهران در محل حادثه حاضر شد و در حاشیه بازدید از محل حادثه احتمال فروپاشی بخشی از ساختمان را مطرح کرد وی همچنین گفت: «باید در مورد مشخص شدن منشأ آتشسوزی و عمدی یا غیرعمدی بودن آن پس از اطفای کامل آتشسوزی اظهار کنیم.» همچنین رضا اردکانیان وزیر نیرو ضمن حضور در محل حادثه در جلسه مدیریت بحران این حادثه که در هتل کوثر که در جنب ساختمان برق حرارتی قرار دارد و با حضور رئیس پلیس راهور تهران، جانشین فرمانده انتظامی تهران، رئیس مرکز اطلاعرسانی شهرداری، مسئولان وزارت نیرو، مسئولان آتشنشانی و… تشکیل شد شرکت کرد.
بالمثل چنانچه مرا در کشتی از پی اطفای حرارت آب ضروری شدی، ناخدا را به فرهنگ تازی خواندمی: الایا ایها الاماه؛ یعنی این پدر، بالفور گفتی لا، یعنی بلی. او را نزدیک خود خواستمی و گفتمی: لایرحوا لایرحوا، یعنی بیا بیا. چون آمدی خواهش آب کردمی و شکوه از حرارت عطش و تاب آفتاب؛ بدین لفظ: هذا و انت الهذی من التشنیاء المرمرونی، یعنی این است که این بنده از تشنگی می میرد؛ هذا چرک، یعنی آیا آب بهم می رسد؟ ولکن هنوزون هذا الحروف من الحلقوم الاستدعا و لفظ الچرکنا فی گلوکم، آب الحاضرون، یعنی هنوز این استدعا از حلقوم به زبان نیامده و هنوز لفظ آب در گلوی من بود که آب حاضر می شد، و بالفور التشنیا کما متسکنون، یعنی فی الفور عطش من ساکن می شد. لاتخافوه عن العربیاه، یعنی از عرب ها نمی ترسیدم.لاوالله من الاب خوردن الف البارالآسانات یعنی به خدا قسم عربی گفتن صد مرتبه از آب خودرن آسان تر بود پیش من.
این است اسباب غضب و علاج آن، و هر که شرط عدالت رعایت کند و آن خلق را ملکه نفس گرداند علاج غضب بر او آسان بود، چه غضب جور است و خروج از اعتدال در طرف افراط رجولیت و نشاید که آن را به اوصاف جمیله صفت کنند، مانند آنکه جماعتی گمان برند که شدت غضب از فرط رجولیت بود، و آن را به تخیل کاذب بر شجاعت بندند، و چگونه به فضیلت نسبت توان داد خلقی را که مصدر افعال قبیح گردد چون جور بر نفس خود و بر یاران و متصلان و عبید و خدم و حرم؟ و صاحب آن خلق این جماعت را پیوسته به سوط عذاب معذب دارد، نه عثرت ایشان اقالت کند و نه بر عجز ایشان رقت آرد و نه براءت ساحت ایشان قبول کند، بل به کمتر سببی زبان و دست بر أعراض و أجسام ایشان مطلق گرداند؛ و چندانکه ایشان به گناه ناکرده اعتراف می کنند و در خضوع و انقیاد می کوشند، تا باشد که اطفای نایره خشم و تسکین سورت شر او کنند، در ناهمواری نمودن و حرکات نامنتظم کردن و ایذای ایشان مبالغت زیادت می کند. و اگر رداءتی در جوهر غضب با افراط مقارن شود از این مرتبه بگذرد، و با بهائم زبان بسته و جمادات چون اوانی و امتعه همین معامله در پیش گیرد، و به قصد ضرب خر و گاو و قتل کبوتر و گربه و کسر آلات و ادوات تشفی طلبد.
و این صیاد، اسباب معاش زن و فرزندان و قوام نفقه و هزینه ایشان به وی تقویم کردی و بدان روزگار بسر بردی. روزی این صیاد در کوهی به شکار رفته بود و بر اثر صیدی می دوید، به در غاری رسید، شکافی دید که عسل از وی می چکید. بهتر نظر کرد، نحل بسیار دید در وی خانه ساخته و روز و شب در آن کوهسار از اطراف اشجار، طلی که بر زهرات ریاض و شجرات غیاض افتد، اقتباس می کردند و بر گل و سنبل می چریدند. روز بر اوراق نرگس می غلتیدند و شب در سرادقات مسدس که از موم ساخته بودند، می خفتند. امیر النحل برای سیاست بر سر و دربان از برای دفع آلودگان بر در و شهدهای مختلف الالوان برای ذخیره زمستان مهیا کرده. مرد چون آن بدید، با خود گفت: بی هیچ رنجی، پای به گنجی فرو شد و بی هیچ کوششی، بخششی به چنگ آمد. «اصبت فالزم و وجدت فاغنم». هیچ رنجی ازین ناجح تر و هیچ علمی ازین صالح تر نخواهد بود. مصلحت آن بود که هر روز ازین انگبین، قدری به شهر می برم و از بهای آن مصالح معیشت می سازم و حالی، وعایی که داشت پر کرد و در شهر آورد و بر بقالی عرضه کرد و بها قرار داد و انگبین در ترازو نهاد. بقال خواست که انگبین بر سنجد و وزن آن معلوم کند، قطره ای انگبین بر زمین چکید و بقال را در دکان از برای دفع موشان، راسویی بود، دست آموز و بازیگر که ضرر دست موذیان دفع کردی. چون قطره انگبین بدید، بدوید و به زبان بلیسید. سگ صیاد بر سبیل عادت، راسو مشاهده کرد، تضاد طبیعی و خلاف صنیعی در وی بجنبید. در جست و راسو را بکشت. بقال چون راسو را کشته دید، از خشم بر خود پیچید، سنگی بر سر سگ زد و از جان، بی جان کرد. صیاد چون آن حال مشاهده کرد، شمشیر بر کشید و دست بقال بینداخت. بازاریان چون بقال را بر آن صفت دیدند، صیاد را به زخم گرفتند و چندان بزدند که هلاک شد. خبر به سمع والی رسید که بقال را بی موجبی دست بینداختند و صیادی را بازاریان در غوغا به قتل مثقل بکشتند. لشکریان از برای دفع شر و اطفای آن نایره برنشستند تا اوباش و غوغا را از تهیج حرب و فتنه باز دارند. غوغا گرد شدند و با لشکریان در کار زار ایستادند و مقاتلتی عظیم و حربی قوی پدید آمد و آن فتنه بدان جای انجامید که هفتاد هزار کس کشته شدند و شهر خراب گشت. مثل زنند که صد ساله جور و ظلم ملوک به از دو روزه شر عوام و فتنه غوغاست.