استنجاء

معنی کلمه استنجاء در لغت نامه دهخدا

استنجاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) رستن. ( منتهی الارب ). خلاصی. ( اقرب الموارد ). || از بیخ بریدن درخت. ( منتهی الارب ). || حاجت خود برآوردن از کسی. یقال : استنجی منه حاجته ؛ ای تخلصها. || شستن موضع غائط و بول را و سنگ و کلوخ مالیدن بدان جای. تنبل. استطابة. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). استطیاب. تمشع. امتشاش. || رطب چیدن. || چیدن هرچه باشد. || رطب یافتن یا خوردن آنرا. ( منتهی الارب ). || شتافتن ، و فی الحدیث : اذا سافرتم فی الجدوبة فاستنجوا؛ ای اسرعوا. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || استنجاء وتر؛ کمان کشیدن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه استنجاء در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - رهایی یافتن . ۲ - شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن .

معنی کلمه استنجاء در ویکی واژه

رهایی یافتن.
شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده‌است و سنگ و کلوخ بدان جا مالیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه استنجاء

قوله تعالی: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ الفرات اشدّ الماء عذوبة، «سائغ» ای هنی‌ء شهی سهل المرور فی الحلق، «شرابه» ای ماؤه، «وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ، الاجاج اشدّ الماء ملوحة، و من کلّ تأکلون» ای من کلّ بحر من العذب و الملح «تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا» طعاما شهیّا یعنی السمک، وَ تَسْتَخْرِجُونَ یعنی من الملح دون العذب، «حلیة» یعنی زینة اللؤلؤ و الجوهر، و قیل: فی الملح عیون عذبة و ممّا بینهما یخرج اللؤلؤ، و قیل: ینعقد اللؤلؤ من ماء السماء، تَلْبَسُونَها ای تتخذ نساءکم منها ملابس، وَ تَرَی الْفُلْکَ الفلک واحد و جمع، «فیه» ای فی الکلّ «مواخر» ای جواری، و المخر قطع السفینة الماء بالجری. قال مقاتل: هو ان تری سفینتین احدیهما مقبلة و الأخری مدبرة هذه تستقبل تلک و تلک تستدبر هذه تجریان بریح واحدة. و فی الخبر: استمخروا الرّیح و اعدّوا النبل‌، یعنی عند الاستنجاء ای اجعلوا ظهورکم ممّا یلی الرّیح و کذلک حالة السفن.
نقلست که یکبار شیخ ابوسعید ابوالخیر قصد زیارت مرو کرد بفرمود تا کلوخ برای استنجاء در توبره نهادند گفتند شیخا در مرو کلوخ همی یابیم سر این چیست شیخ گفت: که شیخ ابوبکر واسطی گفته است و او سر موحدان وقت خویش بوده است که خاک مرو خاکی زنده است روا ندارم که من بخاکی استنجا کنم که زنده باشد واو را ملوث گردانم و از کلمات اوست که در راه حق خلق نیست و در راه خلق حق نیست هر که روی در خود دارد قفاء او در دین بود و هرکه روی در دین دارد قفاء او در خود بود هرکجا که تویی تست حظ تست و خلاف راه است و هر کجا که ناکامی تست مجال دین آنجاست.