استمساک

معنی کلمه استمساک در لغت نامه دهخدا

استمساک. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) چنگ درزدن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( غیاث ). سخت داشتن دست و غیره در چیزها. اعتصام : استمساکاً به ؛ تعویلاً به. || احتباس.
- استمساک کردن به ؛ دست اندرزدن به.

معنی کلمه استمساک در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) چنگ در زدن ، تمسک جستن . ۲ - (اِمص . ) تمسک ، اعتصام .

معنی کلمه استمساک در فرهنگ عمید

متوسل شدن، تمسک جستن.

معنی کلمه استمساک در فرهنگ فارسی

تمسک جستن، چنگ درزدن به چیزی، چیزی رادست آویزساختن
۱ - ( مصدر ) دست در زدن تمسک جستن . ۲ - ( اسم ) تمسک اعتصام .

معنی کلمه استمساک در ویکی واژه

چنگ در زدن، تمسک جستن.
تمسک، اعتصام.

جملاتی از کاربرد کلمه استمساک

تیغ عالم نگسلد پیوند مهرش تا ابد هر که استمساک جست از عروة الوثقای تو
ای ابد را بعهدت استظهار وی ازل را بعلمت استمساک
پس به استمساک آن حبل وثیق اندر آتش برفتاد از منجنیق
طاغوت را کافر شدیم لاهوت را مؤمن شدیم چنگال استمساک ما در عروهٔ و ثقاستی
و من که امروز پارهٔ گستاخ تردّد میکنم و بر مکامنِ مکر او متجاسر گونه می‌گذرم، آن روز دیگر باره مرا پای در دامنِ سکون باید کشید و در بیت‌الاحزانِ مسکن منزوی شد و همه عمر خایف و خافی در سوراخ خزید، اما اگر درین مقامِ حاجتمندی با او از درِ مؤاسات در آیم و محاماتِ نفسِ خود را ازین خورشهایِ لذیذ که زوایایِ خانه از آن مملّو دارم، چیزی تحفه برم و خَیرُ المَالِ مَاوُقِیَ بِهِ النَّفسُ برخوانم، لاشکّ بواسطهٔ آن یک مفادات همه معادات از میان ما برخیزد و درین مواصلت دایماً از مصاولتِ او ایمن بمانم و بهر نوبتی که از من این تبرّع و تبرّک بیند ، مهری تازه در دلِ او نشیند و آنچ گفته‌اند : دانشِ کامل آنست که اهلِ دانش پسندد و هنرِ فایق آنک دشمن آن را اعتراف کند و بخششِ نیکو آنک ترا درویش نگرداند و مالِ بکار آمده آنچ دشمن را دوست کند، اینجا استعمال باید کرد ، قِیلَ مَا استُرضِیَ الغَضبَانُ وَ لَا استُعطِفَ السَّلطَانُ وَ لَا استُمِیلَ المَحبُوبُ وَ لَا تُوُقِّیُ المَحذُورُ اِلَّا بِالهَدِیَّهِٔ پس آن دوستی را با او بمواثیقِ عهود و مغلظّاتِ ایمان مؤکّد گردانم که فیما بعد قاصدِ گرفتنِ من نباشد و طمع از من بکلی برگیرد و با من دل یکتا دارد وحبلِ وداد و اتّحاد که استمساکِ یاران و دوستان را شاید ، از طرفین دو تا گردد. برین اندیشه برفت و مشتی از مأکولات که مشتهایِ طبع و منتهایِ طلب گربه شناخت فراهم کرد و پیش گربه برد و بعادتِ چاکرانه عیادت بجای آورد آن تحفه پیش نهاد و گفت : باعثِ من برآمدن بخدمت آنست که ترا با این صفاتِ خردمندی و کم آزاری و عافیت طلبی و عفت‌ورزی و کوتاه‌دستی و فنونِ خصایلِ کریم و خصایصِ حمید یافتم، درین رنج دریغ داشتم و اگر این عارضه اشتبدال پذیرفتی، من باستقبالِ پذیرایِ آن شدمی.