معنی کلمه استرخاء در لغت نامه دهخدا
- استرخاء اعصاب ؛ سستی رگها و پی ها.
- استرخاء اعضاء ؛ سستی اندامها.
- استرخاءجفن ؛ سقوط جفن.
- استرخاء جفن اعلی .
- استرخاء مثانه ؛ سیلان بی اراده بول. خروج بلااراده پیشاب : پسر چهارم هولاگوخان بیکین از قوتوی خاتون در وجود آمد و او را علت استرخای مثانه بود. ( جامع التواریخ رشیدی ).
- استرخاء ناقه ؛ فروهشته گشتن یارک آن. ( منتهی الارب ).