استرخاء

معنی کلمه استرخاء در لغت نامه دهخدا

استرخاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) سست شدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). ثَملطَة. ثَلْمطَة. رهل. ( بحر الجواهر ). || نرم گشتن. || سستی. نرمی. ( منتهی الارب ). سست شدن. ( بحرالجواهر ). لسی. رخوت. لمسی. || فروهشتگی. ( منتهی الارب ). فروگذاشته شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). فروهشته شدن. ( غیاث ). || فروگذاشتن. ( زوزنی ). فروهشتن هر چیز: استرخی اللحم. ( منتهی الارب ). و استرخاء عندالاطبّاء، ترهّل و ضعف یظهر فی العضو عن عجز القوّة المحرّکة. و هو مرادف للفالج عندالقدماء و اما المتأخرون فیطلقون الفالج علی استرخاء یحدث فی احد شقّی البدن طولاً. و یضاف الاسترخاء بکل عضو حدث فیه کاللثة و اللّهاة و اللسان و غیرها. کذا فی حدودالامراض. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). استرخاء فالج که نه در شق تن ونه در تمام تن باشد بلکه در اندامی از تن : اندر باب استرخاء زفان یاد کرده آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- استرخاء اعصاب ؛ سستی رگها و پی ها.
- استرخاء اعضاء ؛ سستی اندامها.
- استرخاءجفن ؛ سقوط جفن.
- استرخاء جفن اعلی .
- استرخاء مثانه ؛ سیلان بی اراده بول. خروج بلااراده پیشاب : پسر چهارم هولاگوخان بیکین از قوتوی خاتون در وجود آمد و او را علت استرخای مثانه بود. ( جامع التواریخ رشیدی ).
- استرخاء ناقه ؛ فروهشته گشتن یارک آن. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه استرخاء در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) سست شدن ، نرم گشتن ، فروهشتن . ۲ - (اِمص . ) سستی ، فروهشتگی .

معنی کلمه استرخاء در ویکی واژه

سست شدن، نرم گشتن، فروهشتن.
سستی، فروهشتگی.

جملاتی از کاربرد کلمه استرخاء

موصلی را چون سال برآمد و فتور قوی ظاهر شدن گرفت و استرخاء بدن پدید آمد و نیز سفرهای دراز نتوانست کرد از خواجه استعفا خواست تا به نشابور شود و بنشیند و هر سالى تقویمی و تحصیلی می‌فرستد.