استذراء

معنی کلمه استذراء در لغت نامه دهخدا

استذراء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) گشن خواه شدن. نر جستن بز ماده : استذرت المعزی. || بسایه درخت شدن.( منتهی الارب ). سایه گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بسایه درخت رفتن. || پناه گرفتن بچیزی. ( منتهی الارب ). پناه گرفتن بکسی. ( تاج المصادر بیهقی ).

معنی کلمه استذراء در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) به کسی پناه بردن ، در پناه کسی رفتن .

معنی کلمه استذراء در ویکی واژه

به کسی پناه بردن، در پناه کسی رفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه استذراء

تا از مدارج و معارجش برگذشتند و اوجِ آفتاب را در حضیضِ سایهٔ او باز گذاشتند و چون پایِ مقصد بر سطحِ اعلی نهادند، شاهِ مرغان سلیمان‌وار نشسته بود و بزم و بارگاهی چون نزهتگاهِ خلد آراسته. شاهین که امیر‌سلاحِ دیگر جوارح الطیور بود کلاه زرِ کشیده در سر کشیده و قزاگندِ منقّطِ مکوکب پوشیده، از نشینمگاهِ دستِ سلاطین برخاسته و بالایِ سرِ او به تفاخر ایستاده، طاوس مروحه‌ای بافته از زر رشتهٔ اجنحه بر دوش نهاده، سقّاء در بغلطاقِ ادیمِ ملمّع آمده، بند سقاءِ حوصله گشوده، ساحتِ بارگاه را در آب و گلاب گرفته، زاغ آتشِ رخسارِ تذرو دمیده و رویِ خود را به دود براندوده، درّاج کارد و کباب و طبق خواسته، چنگِ منقار بلبل چون موسیقارِ چکاوک نوایِ غریب نواخته، موسیچه زخمهٔ طنبور با شاخشانهٔ زرزور بساخته، صفیرِ الحان هزاردستان هنگامهٔ لهو و طرب گرم کرده، خروس را صدایِ اذان به آذانِ صدر‌نشینانِ صفّهٔ ملکوت رسیده، طوطی دامنِ صدرهٔ خارایِ فستقی در پای کشیده، به شکر‌افشانِ عبارت حکایتِ عجایب البحرِ هندوستان آغاز کرده، هدهد که پیکِ حضرت بود، قباچهٔ حریرِ مشهّر پوشیده، نبشتهٔ مضمونش به زبانِ مرغان بر سر زده، عقعق سفیروار باقبایِ اطلسِ رومی کردار از آفاقِ جهان خبرهایِ خیر آورده، حاضران بزواجر الطّیر فالهایِ فرّخ بر گرفته، مجلس بدین خرّمی آراسته، یهه به قاعدهٔ گذشته اندرون رفت و حالِ آمدن آزادچهره به خدمت درگاه در لباسی هرچ زیباتر عرض داد و نمود که شخصی پسندیده و خدمتگاری ملوک را آفریده، نیکوگری و رسم شناس و کارگزار و هنرور از مسافت دور آمده‌ست، بیخِ مؤالفت از آن مسکن که داشت برآورده موطن و مولد بگذاشته و از تابِ هواجرِ احداثِ روزگار به جناحِ این دولت استظلال کرده و به استذراءِ این جنابِ رفیع پناهیده. اگر ملک مثال دهد، درآید و به شرفِ دست‌بوس مخصوص گردد. شاه را داعیهٔ صدق رغبت بجنبید، مثال فرمود که درآید