استبقاء

معنی کلمه استبقاء در لغت نامه دهخدا

استبقاء. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) باقی گذاشتن. ( زوزنی ) ( غیاث ). باقی داشتن. ( غیاث ). زنده بگذاشتن. ( تاج المصادر بیهقی ): استبقاه ؛ زنده و باقی گذاشت او را. ( از منتهی الارب ). لااعلمن امراء منکم کسر سیفه و استبقی نفسه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187 ).
بهر استبقای روحی جسد
آفتاب از برف یکدم درکشد.مولوی.بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردنداین گیجان رموز.مولوی.|| شرم داشتن از کسی. ( از منتهی الارب ). || برخی از چیزی رها کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). برخی از چیزی را برجای ماندن و رها کردن : استبقی من الشی ٔ؛ گذاشت بعض آنرا. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه استبقاء در فرهنگ معین

(اِ ت ِ ) [ ع . ] (مص م . ) زنده نگه داشتن ، باقی گذاشتن .

معنی کلمه استبقاء در ویکی واژه

زنده نگه داشتن، باقی گذاشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه استبقاء

لَوْ لا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ، کتاب اینجا بمعنی حکم است، ای لولا حکم من اللَّه سبق، هم چنان که جایی دیگر گفت: کِتابَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ، ای حکم اللَّه علیکم. یعنی لولا حکم من اللَّه سبق ان لا یعذّب احدا ممن شهد بدرا مع النبی ص. ای أصابکم فیما اخذتم، من الفداء قبل ان تؤمروا به عذاب عظیم. میگوید اگر نه آنید که خدای حکم کرده است که هیچ کس را از بدریان هرگز عذاب نکند شما را عذاب کردی باین فدا که ستدید پیش از آن که شما را بآن فرمودند. معنی دیگر ابن عباس گفت: پیش از مبعث مصطفی ص مال غنیمت و قربان و فداء اسیران و امثال آن حرام بود بر پیغامبران و امتان ایشان، و رب العزة در لوح محفوظ نبشته و حکم کرده که آن حلال است محمد را و امّت وی را، پس روز بدر پیش از آن که فرمان و حکم از آسمان آمد ایشان شتاب کردند و فدا ستدند. رب العالمین گفت: اگر نه آن بودی که در لوح محفوظ حکم من سابق است که آن غنیمت شما را حلال است و نیز حکم کرده‌ام که هر که گناه کند و توبه کند گناهش بیامرزم، شما را باین فدا ستدن عذابی بزرگ رسیدی. و گفته‌اند این کتاب همان است که آنجا گفت: کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلی‌ نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ یعنی اگر نه آن بودی که من رحمت خود بر شما بر نبشته‌ام که بر شما رحمت کنم و بیامرزم و عذاب نکنم. لَمَسَّکُمْ فِیما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ. سعد بن معاذ گفت: یا نبی اللَّه، کان الاثخان فی القتل احبّ الی من استبقاء الرّجال. فقال رسول اللَّه لو نزل عذاب من السماء ما نجا منه غیر عمر بن الخطاب و سعد بن معاذ ثم احلّ لهم الغنائم.
بهر استبقاء آن روحی جسد آفتاب از برف یک‌دم درکشد