ازهاق

معنی کلمه ازهاق در لغت نامه دهخدا

ازهاق. [ اِ ] ( ع مص ) نیست کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). هلاک کردن. نیست و ناپیدا گردانیدن : ازهق اﷲ الباطل َ. || پر کردن خنور را. ( منتهی الارب ). پرکردن اناء. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || درگذرانیدن تیر از نشانه. ( منتهی الارب ). تیر از نشانه ببردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بر گردن آوردن ستور زین و رحل را. ( منتهی الارب ). || شتافتن در رفتار: ازهق فی سیره. || مغزآکنده شدن استخوان : ازهق العظم. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه ازهاق در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . )۱ - نیست کردن ، نابود کردن . ۲ - گذراندن تیر از هدف . ۳ - شناختن در رفتار.

معنی کلمه ازهاق در فرهنگ عمید

نیست و نابود کردن.

معنی کلمه ازهاق در فرهنگ فارسی

( مصدر ) نیست کردن هک کردن نیست و ناپدید گردانیدن .

معنی کلمه ازهاق در ویکی واژه

نیست کردن، نابود کردن.
گذراندن تیر از هدف.
شناختن در رفتار.

جملاتی از کاربرد کلمه ازهاق

اگر لطافت تو پاسبان روح شود ز هیچ تن نبود هیچ روح را ازهاق
اگر مسلمانی کافری را کشد بر وی قصاص نیست، امّا اگر کافر مسلمان را کشد بر وی قصاص است، و همچنین اگر آزاد بنده کشد بر وی قصاص نیست، و اگر بنده آزاد کشد بر وی قصاص است، و اگر پدر یا جد، و ان علا، یا مادر یا جدّه و ان علت، فرزند را کشند، بر ایشان قصاص نیست، و اگر فرزند ایشان را کشد بر وی قصاص است. رکن چهارم سبب است. هر فعلی که عمد محض باشد و ازهاق روح کند، قصاص از آن واجب آید. اگر یکی یکی را بدست دارد استوار، و دیگری او را بکشد قصاص بر کشنده است نه بردارنده، که ازهاق روح بفعل وی است نه بفعل دارنده، امّا اگر کسی حلقوم و مری کسی ببرد، یا حشو وی بیرون کند، آن گه دیگری سر وی از تن جدا کند قصاص بر آن اوّل است، نه برین که سر از تن جدا کرد که ازهاق روح بفعل آن بودست نه بفعل این. امّا قصاص در اطراف میان دو کس رود که قصاص در تن میان ایشان رود، و شرط آنست که مساوات در آن نگه دارند، هم در محل، و هم در صفت، و هم در خلقت.
احقاق الحق و ازهاق الباطل (درخواست حق و نابود کردن باطل) کتابی کلامی در موضوع امامت نوشته قاضی نورالله شوشتری هندی مشهور به شهید ثالث است که در پاسخ به کتاب ابطال نهج الباطل فضل بن روزبهان نگاشته شده‌است.