ازلال

معنی کلمه ازلال در لغت نامه دهخدا

ازلال. [ اِ ] ( ع مص ) لغزانیدن. ( منتهی الارب ). بلغزانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغه ). لخشانیدن. ( مجمل اللغه ). || دادن چیزی از حق کسی را به او. ( منتهی الارب ). چیزی از حق کسی به وی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ): ازل الیه شیئاً من حقه. ( منتهی الارب ). || نعمت دادن. ( منتهی الارب ). بخشیدن. احسان کردن. ( تاج المصادر بیهقی ).نیکوئی کردن. || بر گناه برانگیختن کسی را. ( از منتهی الارب ). بر گناه داشتن. ( مجمل اللغة ).

معنی کلمه ازلال در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) لغزاندن ، لرزاندن .

معنی کلمه ازلال در فرهنگ عمید

به گناه برانگیختن.

معنی کلمه ازلال در ویکی واژه

لغزاندن، لرزاندن.

جملاتی از کاربرد کلمه ازلال

روز را ازلاله پوشیدی لباس تا شبت را عنبرین کردی سلب
مکن ازلاله رخان نقد روان را امساک آب خود را نتوان داشت ز گلزار دریغ
فروردین هم به رهش ریخت زقربانی خون خون قربانیش ازلاله هویداست کنون