ارتیاش

معنی کلمه ارتیاش در لغت نامه دهخدا

ارتیاش. [اِ ] ( ع مص ) نیکو شدن حال کسی. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). حسن حال. نیکو شدن احوال : چون عبدالملک بن نوح و فایق از آن هزیمت ببخارا رسیدند وبکتوزون بدیشان پیوست و لشکرهای متفرق جمع شد دیگر بار خیال استقلال و امید ارتیاش و طمع انتعاش بر مزاج ایشان مستولی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 216 ). و اشجار بخاصیت گریه ابر بهار... انتعاشی گرفتند و بوسیلت آن بار دیگر ارتیاشی یافتند. ( جهانگشای جوینی ).

معنی کلمه ارتیاش در فرهنگ معین

(اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) نیکو حال شدن . ۲ - (اِمص . ) حسن حال .

معنی کلمه ارتیاش در فرهنگ عمید

خوب شدن حال کسی.

معنی کلمه ارتیاش در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) نیکو شدن حال کسی نیکو شدن احوال . ۲ - ( اسم ) حسن حال .

معنی کلمه ارتیاش در ویکی واژه

نیکو حال شدن.
حسن حال.

جملاتی از کاربرد کلمه ارتیاش

پس روی از آهو بگردانید و او را همچنان مقیّد و مسلسل در بندِ بلا بگذاشت گامی دو سه برگرفت، خواست که در سوراخ خزد، عقابی از عقبهٔ پرواز درآمد و موش را در مخلب گرفت و از روی زمین در ربود. صیّاد فراز آمد، غزالی را که به هزار غزل و نسیب تشبیبِ عشقِ جمالِ لحظات و دلالِ خطراتِ او نتوان کرد، بستهٔ دام خویش یافت. گاه در چشمش خیالِ غمزهٔ خوبان دیدی، گاه بر گردنش زیورِ حسنِ دلبران بستی؛ با خود اندیشید که خاک جنس این حیوان از خونِ هزار سفله از نوعِ انسان بهتر. من خاک در شکمِ آز کنم و خون او نریزم؛ آهو را بر دوش نهاد و آهنگ بازار کرد. در راه نیک‌مردی پیش آمد، چشمش بر آن آهوی خوش‌چشمِ کشیده‌گردن افتاد؛ اندیشید که چنین گردنی را در چنبرِ بلا گذاشتن و چنین چشمی را از چشم زخمِ آفت نگه نداشتن، از مذهبِ مروّت دور می‌نماید و اگرچ رخصتِ شریعت‌ست، کدام طبیعتِ سلیم و سجیّتِ کریم خون جانوری ریختن فرماید‌؟ فخاصّه که در معرضِ تعدّیِ هیچ شری و ضرری نتواند بود. آهو را از صیّاد به دیناری بخرید و رها کرد و از آن مضیقِ هلاک آزاد شد و گفت: آنک بی‌گناهی را از کشتن برهاند، هرگز بی‌گناه کشته نشود. این فسانه از بهر آن گفتم تا ملک پیش از فواتِ فرصت کار مرا دریابد و مصالحِ احوال من بعد از خود به دوستی کار آمده منوط گرداند تا مضبوط بماند و میان ما برادران حبایلِ موالات و برادری و روابطِ مؤاخات و هم‌زادی در کشاکشِ منازعت گسسته نگردد. ملک گفت: مرا از گردن‌کشانِ ملوک و خسروانِ تاجدار دوستانِ بسیارند که در مضایقِ حاجت و مصارعِ آفت در انتعاش و ارتیاشِ حال تو تقصیر روا ندارند و مددِ اعانت و اغاثت به‌وقتِ فروماندگی باز‌نگیرند، لیکن به زمینِ خراسان مرا دوستی‌ست جهان‌گردیده و جهانیان را آزموده، ستوده‌اخلاق، پسندیده‌خصال، نکو‌عهد و مهربان به‌اصناف دانش موصوف و به‌اوصاف هنر موسوم. اگر خواهی، ترا بدو سپارم و در حوادثِ مهمّات و عوارض ملمّات کار ترا به‌کفایت او باز‌گذارم. ملک‌زاده گفت: اقسامِ دوستی متشبع است و دوستان متنوع، بعضی آن بود که از تو طمع کند تا او را به‌مطلوبی رسانی؛ چون نرسانی آن دوستی برخیزد و یمکن که به دشمنی ادا کند، چنانک آن مردِ طامع را با نوخرّه افتاد. ملک زاده گفت: چون بود آن داستان؟