( آدین ) آدین. ( اِ ) خوازه و آرایش ها که بنوروز یا گاه ورود پادشاهان و جشنهای بزرگ در کویها و برزنها و راهها کنند. آذین. ادین. [ اَ ی ُ ] ( ع اِ ) ج ِ دَین. وامها.
معنی کلمه ادين در فرهنگ فارسی
( آدین ) خوازه و آرایش ها که بنوروز یا گاه ورود پادشاهان و جشنهای بزرگ در کویها و برزنها و راهها کنند آذین وامها
معنی کلمه ادين در فرهنگ اسم ها
اسم: آدین (پسر) (فارسی) (تلفظ: ādin) (فارسی: آدین) (انگلیسی: adin) معنی: آذین، آرایش هایی که در نوروز یا هنگام ورود پادشاهان و جشن های بزرگ در کوی و برزن و راه ها انجام می دهند، ( = آذین )، آرایش ها که در نوروز یا هنگام ورود پادشاهان و جشن های بزرگ در کوی و برزن و راه ها انجام دهند، ( اعلام ) آدین، نام مورخ یونانی قرن اول میلادی که در شرح لشکریان داریوش سوم هنگام جنگ با اسکندر از سواران تیرانداز داهه ( قومی ایرانی ) نام می برد، آرایه هایی که با آن کوی و برزن را در نوروز یا هنگام ورود اشخاص بزرگ مزین می کنند
معنی کلمه ادين در دانشنامه آزاد فارسی
اُدین (Odin) اُدین (در آلمانی وُدِن/وُتان، به معنای «خشمگین») خدای اصلی اساطیر اسکاندیناوی، خدای جنگ و منشأ حکمت. در مقام خدای آسمان، در آسگارد روی نوک ایگدراسیل/درخت جهان می زیست. از والکیری ها، حوریانش، ارواح نیمی از پهلوانانی را که در جنگ به خاک افتاده بودند، در ضیافتی در سرسرای بزرگش، والهالا، پذیرفت. نیم دیگر را فریا مهمان کرد. پسرش، تور خدای رعد، بود. کلمۀ انگلیسی وِنزدِی (چهارشنبه) یا روز وُدِن، از نام او گرفته شده است. اُدین با طلب و از خودگذشتگی به معرفت دست یافت. غالباً با لباس مبدل سفر می کرد و به شکل های گوناگون درمی آمد. برای نوشیدن از چشمۀ حکمت، که عمویش میمیر نگهبان آن بود، به ناچار یک چشمش را داد. همچنین برای کسب علوم باطنی نُه شب به عنوان قربانی آویزان بود تا آن که پس از فرودآمدن با رنج و عذاب به چوب دستی های رونی دست یافت. او به هیئت مار درآمد و تمامی شراب انگبین شاعران را از پاتیلی به نام اُدرِریر نوشید؛ آن گاه به شکل عقاب درآمد و پیش از بالاآوردن معجون جادویی به آسگارد بازگشت. با کلاغ و گرگ مأنوس بود. رومیان او را با مرکوری همانند می دانستند؛ کلمۀ فرانسوی مِرکرِدی (چهارشنبه) صورت تغییریافتۀ مرکوریدیس/روز مرکوری است. خاندان های سلطنتی اسکاندیناوی و انگلستان مدعی بودند که نسبشان به او برمی گردد.
جملاتی از کاربرد کلمه ادين
كان هاجس يوم السبت يجثم على صدري. كل تلك التمارين وجدول الضرب والمعلم السّمج، وصوت بائع اللبن المتجوّل في الزقاق. لماذا لم يكن ثمة من يحبنا؟ لكنه كان. إنها صغار الهررة التي كنا نأخذها ليلاً، خفية، إلى أماكننا، فتلحس أيادينا وتخرخر لنا، لكن ما أن نغفل عنها حتى تذهب وتعضّ رجلي بابا وتلحسهما، فكان يطوّح بها في الساحة.