احتراف. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) صاحب پیشه شدن. ( منتهی الارب ). پیشه ور شدن. ( تاج المصادر ). پیشه وری : ای بسا شوخان ز اندک احتراف زان شهان ناموخته جز گفت و لاف.مولوی.|| دانش. ( غیاث از لطائف ).
معنی کلمه احتراف در فرهنگ معین
(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) پیشه ور شدن ، پیشه گرفتن .
معنی کلمه احتراف در فرهنگ فارسی
حرفه درپیش گرفتن، صاحب پیشه شدن، پیشه ورشدن، پیشه وری صاحب پیشه شدن
معنی کلمه احتراف در ویکی واژه
پیشه ور شدن، پیشه گرفتن.
جملاتی از کاربرد کلمه احتراف
ای بسا شوخان ز اندک احتراف از شهان ناموخته جز گفت و لاف
، قوله: «إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْراً» اختلفوا فیه، فقال الحسن: ان علمتم فیهم الصدق و الامانة و الوفاء، و قیل ان علمتم فیهم الرشد و الصلاح و اقامة الصّلاة، و قیل هو ان یکون بالغا عاقلا، و قال ابن عباس: ان علمتم فیهم القدرة علی الاحتراف و الاکتساب لاداء ما کوتبوا علیه و رغبة فی الکتابة، و انّما قال ذلک لانّه اذا لم یقدر علی الکسب او قدر علیه و لکنّه لا یرغب فیه فکاتبه انقطع حق المولی عنه من غیر نفع یرجع الیه فیتضرّر به. «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِی آتاکُمْ»، قول عثمان و علی و زبیر و جماعتی آنست که این خطاب با موالی است، ایشان که بندگان خویش را مکاتب کنند میگوید از آن مال کتابت که نام زد کردهاید چیزی فاکم کنید علی گفت ربعی فاکم کند، ابن عباس گفت ثلثی فاکم کند، شافعی گفت آنچه فاکم کند مقدور و معین نیست بلی برو واجب است و لازم که چیزی فاکم کند بمعروف چندان که لایق آن مال باشد. کاتب عبد اللَّه بن عمر غلاما له علی خمسة و ثلاثین الف درهم فوضع من آخر کتابته خمسة آلاف درهم، و قال سعید بن جبیر: کان ابن عمر اذا کاتب مکاتبه لم یضع عنه شیئا من اول نجومه مخافة ان یعجز فرجع الیه صدقته و وضع من آخر کتابته ما احبّ، و یروی ان عمر کاتب عبدا له یکنی ابا امیة و هو اول عبد کوتب فی الاسلام فاتاه باوّل نجم فدفعه الیه عمر و قال له استعن به علی مکاتبتک فقال لو اخرته الی آخر نجم، فقال اخاف ان لا ادرک ذلک، قال الحسن اراد بقوله: «وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ» سهمهم الّذی جعل اللَّه لهم من الصدقات المفروضات بقوله: «وَ فِی الرِّقابِ»، و قال النخعی هو حث لجمیع الناس علی معونتهم، قال النّبی (ص): «من اعان مکاتبا فی رقبته او مجاهدا فی سبیل اللَّه اظلّه اللَّه فی ظل عرشه یوم لا ظلّ الاظله».
هستم گدای دیر ولی نقد احتراف پاشم به پای مغبچه آنگه که سرخوشم