معنی کلمه ابویحیی در لغت نامه دهخدا
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
که از شمشیر بویحیی نشان ندهد کس از احیا.سنائی.همی بستد سنان من روانها چون ابویحیی
همی برشد کمیت من بتاری همچو کرّاتن.فرقدی.دیدم سحرگهی ملک الموت را که پای
بی کفش می گریخت ز دست وبای ری
گفتم تو نیز!- گفت چو ری دست برگشاد
بویحیی ضعیف چه باشد بپای ری.خاقانی.شیخ ابویحیی چگونه داندت زد همچو زر
خواجه مالک چونت داند سوخت چون عود قمار.کمال اسماعیل.از آنجا که روا بود مر قضاء مرگ را که روح سعید امیرنصر را بغضب گیرد و ابویحیی را رسید آنکه روان او را بروان برگیرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ناگاه ابویحیی به خدمتش رسیده [ کیوک خان ] روح او را نیز مانند دیگران مقبوض گردانید. ( حبیب السیر ). و برای امثله دیگر رجوع به بویحیی شود. || ( ع اِ مرکب ) و صاحب المرصع به کلمه معنی مرگ ، کبش ، صعوة، و کرکس نیز افزوده است.
ابویحیی. [ اَ بو ی َ یا ] ( اِخ ) محدث است. او از عبداﷲبن عمرو و از او هلال بن یساف روایت کند.
ابویحیی. [ اَ بو ی َ یا ] ( اِخ ) صحابی است.
ابویحیی. [ اَ بو ی َ یا ] ( اِخ ) آدم بن الحکم. محدث است. و زیدبن الحباب از او روایت کند.
ابویحیی. [ اَ بو ی َ یا ] ( اِخ ) ابراهیم مروزی. یکی از مشاهیر اطباءو فلاسفه بغداد و او انالوطیقای اول و ثانی ارسطو را تفسیر کرده است و ابوبشر متی شاگرد او بوده است.
ابویحیی. [ اَ بو ی َ یا ] ( اِخ ) ابن البطریق. او کتاب الاربعه بطلمیوس را برای عمربن الفرخان ترجمه کرد و عمر بر آن تفسیر نوشت. ( ابن الندیم ). رجوع به عمربن الفرخان... شود.
ابویحیی. [ اَ بو ی َ یا ]( اِخ ) ابن زیاد الفراء. او راست : معانی القرآن. و وفات او به سال 207 هَ. ق. بوده است. ( کشف الظنون ).
ابویحیی. [ اَ بو ی َ یا ] ( اِخ ) ابن سریج عبیداﷲ. رجوع به ابن سریج ابویحیی عبیداﷲ مغنی شود.
ابویحیی. [ اَ بو ی َ یا ] ( اِخ ) ابن عاصم محمدبن محمد قیس. از مشاهیر وزراء و علماء اندلس. او فقیه و کاتب و ادیب بود.و بموطن خویش غرناطه قضا میراند. و وی را تألیفات کثیره است از جمله : جنةالرضا فی التسلیم لما قدراﷲ تعالی و قضی ، و الروض الاریض فی تراجم ذوی السیوف والأقلام و القریض. وفات وی در اواسط قرن نهم هجری بود.