معنی کلمه آمخته در لغت نامه دهخدا
بکشتش بسی دشمنان بی شمار
که آمخته بد از پدر کارزار.دقیقی. || تعلیم داده. یادداده. || در تداول امروزین ، خوکرده. معتاد. خوی گرفته. عادت گرفته.
- آمخته شدن ؛ معتاد شدن.
- آمخته کردن ؛ معتاد کردن.
- گنجشک آمخته ؛ گنجشک که کودکان آن را روزی چند بار بگاه معلوم طعمه دهند آلوده بافیون و آن را سر دهند و او در همان ساعت بازگردد.
- مثل گنجشک آمخته ؛ که در ساعت معلوم هر روز بجائی شود.