جملاتی از کاربرد کلمه آستینه
گفتند: ابراهیم ادهم را نادانی سر بشکسته است. او را چون در بهشت آرند فرماید که تا گوهرها برسر او نثار کنند، این دامنها و آستینها پر از آن است.
ز راه مهر دامن در کشیده به خونریز آستینها بر کشیده
چونگوهر از چهجرأت زین ورطه سربرآریم امواج آستینها مالیدهاند بر ما
چو گیرم آستینهای سقرلاط فما اذری یمینی عن شمالی
تو گفتی که هر یک عروسیست مست نوان و آستینها فشانان به دست
ز دامنگیری او آستینها جوی خون گردد ز خون کشتگان از بس که سیراب است دامانش
آستینها همه دست است به قدرتگه لاف خودسران تیغ نیامی به هوا آختهاند
فروغ ساعدش از آستینها چو نور شمع از فانوس پیدا
چنین از خون اگر دامان آن گل لاله گون گردد زدامنگیری او آستینها جوی خون گردد
کند از آستینهاشان گذر بر دامن سائل هرآن زرکان بمهر غیب اندر جیب کان آمد