جملاتی از کاربرد کلمه آزرده دل
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
زنهار، میازار دلم، میترسم گردد ز دل آزردنم، آزرده دلت!
شبی شد گفت و گو بین زن و شوی در آن آزرده دل گشت آن بلاجوی
دارم آزرده دلی، تنگ تر از دیدهٔ میم شده ام داغ درین دایره چون نقطه جیم
چه گل چینم من آزرده دل از روضهٔ رضوان؟ که دوش بی دماغان بوی گل را خار می داند
حال من دل خسته خرابست، هلالی آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم
وی ذاکر خاص بلند مقام آزرده دلم ز غم ایام
آزرده دل من از جفایش گویی که به دل وفا ندارد
جانم آزرده دلم سوخته ستخوانم کوفت خانمانم را از گرد علایق همه روفت
تا گروهی زیدآزرده دل از خار جفا چرخ از خاک بر انگیخت گلندامی چند