( آزاده مرد ) آزاده مرد. [ دَ / دِ م َ ] ( ص مرکب ) آزادمرد. آزاده. جوان مرد. فتی ̍ : چه گفت آن سخن گوی آزاده مرد که آزاده را کاهلی بنده کرد.فردوسی.بترسید شاپور آزاده مرد دلش گشت پردرد و رخساره زرد.فردوسی.بزرگان ایران همه پر ز درد برفتند با شاه آزاده مرد.فردوسی.چنین رادی چنین آزاده مردی ندانم بر چه طالع زاد مادر!فرخی.|| ایرانی : زشت بود بودن آزاده مرد بنده طوغان و عیال ینال.ناصرخسرو.رجوع به آزاد و آزادمرد و آزاده شود.
معنی کلمه آزاده مرد در فرهنگ فارسی
( آزاده مرد ) ( صفت ) ۱ - آزاده جوانمرد فتی . ۲ - ایرانی . آزاده جوانمرد
معنی کلمه آزاده مرد در ویکی واژه
آزادهمرد آزاده. اگر حضرت عالی آزاده مرد و مسیحی هستید ... مرا مکشید. «قاضی»
جملاتی از کاربرد کلمه آزاده مرد
چون نظر ساختم ز هر بابی دیدم آزاده مرد قصابی
ای بس که بنده میکند آزاده مرد را فضل معاش و میشکند گردن رجال
تکلف میان دو آزاده مرد بود ناپسندیده و سخت خام
بدو اینچنین گفت آزاده مرد که ای با خداوند خود درنبرد
گفت الله الله ای آزاده مرد من نه دزدم گرد آزارم مگرد
چنین رادی چنین آزاده مردی ندانم بر چه طالع زاد مادر
چو بر دست بگرفت آزاده مرد به یاد پریدخت مه پاره خورد
چون امیر نزدیک دیه بو الحسن خلف رسید، مقدّمان بخدمت آنجا آمدند و بسیار آلت راست کردند از خیمه و خرگاه و هر چیزی که ناچار میبایست. و دو روز آنجا مقام افتاد تا مردمان نیز لختی، چنانکه آمد، کارها راست کردند. و سخت نیکو خدمت کردند غوریان و نزلهای بسیار دادند و امیر را تسکین پیدا آمد. و آنجا عید کرد سخت بینوا عیدی. و نماز دیگر بخدمت ایستاده بودم، مرا گفت سوی خانان ترکستان چه باید نبشت درین باب؟ گفتم: خداوند چه فرماید؟ گفت: دو نسخت کردهاند بو الحسن عبد الجلیل و مسعود لیث بدین معنی، دیدهای؟ گفتم «ندیدهام، و هر دو آنچه نبشتند خیاره باشد» بخندید و دوات داری را گفت: این نسختها بیار، بیاورد، تأمّل کردم، الحق جانب خداوند سلطان نیک نگاه داشته بودند و ستایشها کرده و معمّا سخنی چند بگفته، و عیب آن بود که نبشته بودند که «ما روی سوی غزنین داشتیم کالا و ستور و عدّت بدندانقان نهاده » و این دو آزاده مرد همیشه با بو سهل می- خندیدندی، که دندان تیز کرده بودند صاحبدیوانی رسالت را و عثرت او میجستند، و هرگاه از مضایق دبیری چیزی بیفتادی و امیر سخنی گفتی، گفتندی «بو سهل را باید گفت تا نسخت کند»، که دانستندی که او درین راه پیاده است؛ و مرا ناچار مشت میبایستی زد و میزدمی .
چو رستم برانگیخت از آن تیره گرد از آن گرد پیدا دو آزاده مرد
یاد باشد هیچ ای آزاده مرد می شدی در کوچه بغداد فرد