آخریت
جملاتی از کاربرد کلمه آخریت
ز عبدالاخرت گر هست نیت حق او بیند بوجه آخریت
وجود از اولیت و آخریت برونست این بود خود محض نسبت
قوله تعالی: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که جان را جان است و دل را عیان است، بنام او که یاد او زینت زبانهاست و مهر او راحت روانست، بنام او که وصال او بدو عالم ارزانست، و هر چه نه اوست همه عین تاوانست، و هر چه نه یاد او تخم غمانست بنام او که وجود او را علّت نه، صنع او را حیلت نه، اوّلیت او را بدایت نه، آخریت او را نهایت نه. در حکم او ریبت نه در امر او شبهت نه. در قدر او ذلّت نه در وجود او قلّت نه. هر چه کند کس را برو حجّت نه، و او را بهیچ چیز و هیچ کس حاجت نه.
نه اولیت او را بود گه اول نه آخریت او را نهایتست و مآل
حق جل جلاله فرمود: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ و لم یقل لیس هناک شیء، نفرمود آنجا هیچ چیز نیست، که آنجا صفت هست، اما چون صفت وی صفت نیست سمیع است، چنو سمیع هیچ نیست. بصیر است، چنو بصیر هیچ نیست. همانست که جای دیگر فرمود: أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُقُ اللَّه را صفت بسزای ویست، خلق از آن دور، و مخلوق را صفت بسزای ویست و خالق از آن پاک. مخلوق موجود است بایجاد اللَّه و اللَّه موجود است بقیام خویش باز لیت و هستی و بقاء خویش. مخلوق، زنده بنفس و غذا باندازه و هنگام، و اللَّه زنده بحیاة خویش و بقاء خویش باوّلیت و آخریت خویش، بیکی و بیچند و بیچون. مخلوق، صانع است، بحیلت و آلت و کوشش و اندازه. و اللَّه صانع است، بقدرت و حکمت، بیآلت و بیحیلت و بیعلت. هر چه خواهد چنانک خواهد هر گه که خواهد، جلّ جلاله و تقدّست اسمائه و عزت صمدیته و حقت کلمته حقا.
خاتمة- شرف رتبۀ انسانی جهت مظهریت علم وقدرت و احدیت جمع و آخریت اول اقتضای تکلیف کرد، از آنکه فیض چون ازمبداء نزول فرماید تا به حاق وسط نرسد، عروج صورت نه بندد، که ظهور رتبه از هر یک از مظاهر لازم است و چون رتبت به کلیت به فعل آید، بعثت و تکمیل نفوس و دعوت به معاد صورت بندد: یا ایهاالرسول بلغ ما انزل الیک من ربک.
چون مرد سفر در اولیت کند آخریت تاختن میآرد و چون سفر در صفت ظاهریت کند باطنیت سرمایه او بتاراج برمیدهد.
اول اندر اولویت لاحق است آخر اندر آخریت سابق است
متحد اولی و آخریت متفق باطنی و ظاهریت