جملاتی از کاربرد کلمه آتش مذاب
آن آتش مذاب در آب فسرده ریز و آن بسد گداخته در سیم ناب کن
آبی بر آتشم زن از آن آتش مذاب کاب و گلم تمام بر آتش نهاده ئی
کمربسته بهرام مجمر به دست همی عود کردی بر آتش مذاب
ای سرو سیمتن صبحست در فکن در جام آبگون آن آتش مذاب
ساقی در آب بسته فکن آتش مذاب وز صحن دل بباد فنا ده غبار غم
آبروی قدح بباد مده پشت بر آتش مذاب مکن
بر باد داده ای تو چو خاکم ز عشق خویش آبم ببرده ای تو از آن آتش مذاب
چو مطربان سحر چنگ در رباب زنند صبوحیان نفس از آتش مذاب زنند
در آفتاب زن ز می دلفروز تاب وز آب منجمد بفروز آتش مذاب
در آب منجمد بفروز آتش مذاب چون خاک ده بباد فنا انده جهان