معنی کلمه آبکند در لغت نامه دهخدا
دلش نگیرد از این کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد از این آبکند و لوره و جر.عنصری. || آبگیر. غدیر. ژی. شمر. غفچی :
هرکه باشد تشنه و چشمه نیابد هیچ جای
بی گمان راضی بباشد گر بیابد آبکند.شهید بلخی. || گو. مغاک :
آبکندی دور و بس تاریک جای
لغزلغزان چون درو بنهند پای.رودکی.|| ( اِخ ) نام شهری و مدینه ای. ( برهان ).