آبناک

معنی کلمه آبناک در لغت نامه دهخدا

( آبناک ) آبناک. ( ص مرکب ) آب دار. آمیخته به آب : ضیاح ، ضیح ؛ شیری آبناک. و زمینی آبناک ؛ زمین که چشمه های بسیار دارد. زمین که آب از آن تراود.

معنی کلمه آبناک در فرهنگ عمید

( آبناک ) آبدار، نم دار، مرطوب.

معنی کلمه آبناک در ویکی واژه

آب‌ناک
(قدیم): دارای آب یا رطوبت؛ آبدار. زمین‌های تَر و آب‌ناک. بیرونی

جملاتی از کاربرد کلمه آبناک

و از آنجا که اگر صفرا و سودا و بلغم و آبناکی مخلوط به خون باشد، مزاج بدن فاسد می شود، خالق حکیم دو کلیه و زهره و سپرز آفرید و هر یک را گردنی داد که گردن خود را به سوی جگر دراز کرده اند، و گردن کلیتین [دو کلیه] متصل است به رگی که از «حدبه» [برآمدگی] جگر سر برآورده است، و کلیتین به وسیله آن گردن، آن رطوبت و آبناکی را که به خون ممزوج است به جانب خود می کشند، و اندک خونی که باید غذای کلیتین شود نیز با آن رطوبت جذب می کند، و چون آن رطوبت به کلیتین رسید خون و چربی که با آن هست کلیتین به جهت غذای خود ضبط، و باقی آن را که آب صاف است به مثانه دفع می کند و از آنجا به مخرج بول می ریزد و بیرون می آید.
خربزه چون در رسد شد آبناک گر بنشکافی تلف گردد هلاک
یکی مانند کف، و آن صفراست و دیگری زردی، و آن سوداست، و سوم چون سفیده تخم و آن بلغم است و چهارم صاف و خالص اینها و آن خونی است آبناک منتشر در عروق لیفیه.
سنبل بخشایش از او تابناک لاله آمرزش از او آبناک
آب نی بل آتشی ده آبناک آتشی از نور عرفان تابناک
شیری آمد با دو چشم آبناک روی خود مالید نزد شه بخاک