جملاتی از کاربرد کلمه آب گذشته
از خجلت دندان بتان بسکه عرق ریخت یک بحر ز سر آب گذشته است گهر را
زاهد همه عمرم به می ناب گذشته ست چون سبزه ی جو از سر من آب گذشته ست
گریه با آتش یاقوت محبت چه کند گر ز سر آب گذشته است شرارم پیداست
ز گردن آب گذشته ست و تشنه می میرد بلی چنین بود آن را که علت استسقاست